درباره ما

آیه افک در باره کدامیک از زنان رسول خدا (ص) نازل شده است ؟
کد سؤال: ۱۰۲۹۰نبوت »حضرت محمد (ص) »همسران پیامبر (ص)
تعداد بازدید: ۸۴۰
آیه افک در باره کدامیک از زنان رسول خدا (ص) نازل شده است ؟

سوال كننده : علي امانت

پاسخ :

گروهي از صحابه رسول خدا به يكي از زنان پيامبر تهمت زنا زدند و مطالب زيادي مطرح شد تا اينكه از جانب خدا آيه زير در برائت همسر رسول خدا از زنا نازل شد :

إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّي كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ.

نور آيه ۱۱.

در حقيقت ، كساني كه آن بهتان ( داستان اِفك) را ( در ميان ) آوردند ، دسته اي از شما بودند . آن ( تهمت ) را شرّي براي خود تصوّر مكنيد بلكه براي شما در آن مصلحتي (بوده) است . براي هر مردي از آنان ( كه در اين كار دست داشته) همان گناهي است كه مرتكب شده است ، و آن كس از ايشان كه قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابي سخت خواهد داشت .

اما نسبت به شان نزول اين آيه كه در شان عايشه يا ماريه قبطيه است و چه زماني نازل شده است و آيا نزول اين آيه فضيلتي براي عايشه يا ماريه مي آورد بحثها و اختلاف نظرهاي زيادي وجود دارد كه در ادامه به آن مي پردازيم.

داستان افك بنا بر كتب اهل سنت

خلاصه حديث افك مطابق نقل صحاح ( كه راوي آن فقط عايشه مي باشد، ) چنين است :

... وقفل ودنونا من المدينة قافلين آذن ليلة بالرحيل فقمت حين آذنوا بالرحيل فمشيت حتي جاوزت الجيش ... وكان صفوان بن المعطل السلمي ثم الذكواني من وراء الجيش ... يقود بي الراحلة حتي اتينا الجيش ... وكان الذي تولي الإفك عبد الله بن أبي ابن سلول فقدمنا المدينة فاشتكيت حين قدمت شهرا والناس يفيضون في قول أصحاب الإفك لا اشعر بشئ من ذلك وهو يريبني في وجعي أني لا أعرف من رسول الله صلي الله عليه و سلم اللطف الذي كنت اري منه حين أشتكي إنما يدخل علي رسول الله صلي الله عليه و سلم فيسلم ثم يقول : كيف تيكم ، ثم ينصرف ، فذاك الذي يريبني ولا أشعر بالشر . فخرجت معي ام مسطح . . . فقالت : تعس مسطح ، فقالت لها : بئس ما قلت أتسبين رجلا شهد بدرا . قالت : أي هنتاه او لم تسمعي ما قال ، قالت قلت : وما قال ؟ قالت : فأخبرتني بقول أهل الإفك فازددت مرضا علي مرضي ، فلما رجعت إلي بيتي ودخل علي رسول الله صلي الله عليه وسلم تعني سلم ثم قال : كيف تيكم ، فقلت أتأذن لي أن آتي ابوي ، قالت: وأنا حينئذ اريد ان استيقن من قبلهما. قالت فأذن لي رسول الله صلي الله عليه وسلم فجئت أبوي ، فقلت لامي : يا امتاه ما يتحدث الناس ؟ قالت : يا بنية هوني عليك ، فوالله لقلما كانت إمرأة وضيئة عند رجل يحبها ولا ضرائر إلا كثرن عليها ، قالت : فقلت : سبحان الله ولقد تحدث الناس بهذا ؟ قالت : فبكيت تلك الليلة حتي اصبحت لا يرقأ لي دمع ولا أكتحل بنوم ، حتي أصبحت أبكي فدعا رسول الله صلي الله عليه وسلم علي ابن أبي طالب واسامة بن زيد رضي الله عنهما حين استلبث الوحي يستأمرهما في فراق أهله . قالت : فأما اسامة بن زيد فأشار علي رسول الله صلي الله عليه وسلم بالذي يعلم من برائة أهله وبالذي يعلم لهم في نفسه من الود ، فقال : يا رسول الله أهلك وما نعلم إلا خيرا ، واما علي بن أبي طالب ، فقال : يا رسول الله ، لم يضيق الله عليك والنساء سواها كثير وإن تسأل الجارية تصدقك ، قالت : فدعا رسول الله صلي الله عليه وسلم بريرة ، فقال : اي بريرة هل رأيت من شئ يريبك ؟ قالت بريرة : لا ، . . . قالت : فمكثت يومي ذلك لا يرقأ لي دمع ولا اكتحل بنوم ، قالت : فأصبح ابواي عندي وقد بكيت ليلتين ويوما لا اكتحل بنوم ولا يرقأ لي دمع يظنان أن البكاء فالق كبدي قالت : فبينما هما جالسان عندي ، . . . فبينا نحن علي ذلك دخل علينا رسول الله صلي الله عليه وسلم فسلم ثم جلس . قالت : ولم يجلس عندي منذ قيل ما قيل قبلها وقد لبث شهرا لا يوحي إليه في شأني ، قالت فشهد رسول الله صلي الله عليه وسلم حين جلس ، ثم قال : أما بعد يا عايشة فأنه قد بلغني عنك كذا وكذا ، فإن كنت بريئة فسيبرئك الله ، وإن كنت الممت بذنب فاستغفري الله وتوبي إليه ، فإن العبد إذا اعترف بذنبه ثم تاب إلي الله تاب الله عليه . قالت : فلما قضي رسول الله صلي الله عليه وسلم مقالته قلص دمعي حتي ماأحس منه قطرة فقلت : لأبي أجب رسول الله صلي الله عليه وسلم فيما قال ، قال : والله ما أدري ما أقول لرسول الله صلي الله عليه وسلم ، فقلت لامي : أجيبي رسول الله صلي الله عليه وسلم قالت : ما أدري ما أقول لرسول الله صلي الله عليه وسلم ، قالت : فقلت : وأنا جارية حديثة السن لا أقرأ كثيرا من القرآن ، إني والله لقد علمت لقد سمعتم هذا الحديث حتي استقر في أنفسكم ، وصدقتم به ، فلئن قلت : لكم إني بريئة والله يعلم أني بريئة لا تصدقوني بذلك ولئن اعترفت لكم بأمر والله يعلم إني منه برئية لتصدقني ، والله ما أجد لكم مثلا إلا قول أبي يوسف قال « فصبر جميل والله المستعان علي ما تصفون . . . » وأنزل الله « إن الذين جاؤا بالإفك عصبة منكم ».

صحيح بخاري ، كتاب التفسير تفسير سوره نور ، ج ۶ ص ۵ تا ۹ ، حديث ۱۱۷۵. و ج ۳ ص ۱۵۴ تا ۱۵۷ كتاب الشهادات ، حديث الافك. و ج ۵ ص ۵۶ تا ۶۰ ، كتاب المغغازي باب غزوة بني المصطلق من خزاعة وهي غزوة المريسيع ، باب حديث الافك. و ، ج ۸ ، ص ۱۶۳ ، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ، باب قول الله تعالي وأمرهم شوري بينهم وشاورهم في الامر... ؛ صحيح مسلم ، ج ۸ ، ص ۱۱۶، كتاب التوبة ، باب في حديث الافك.

عايشه مي گويد : در يكي از جنگها كه همراه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و سلم بودم ، در بازگشت از كاروان عقب ماندم ،... سپس به همراهي صفوان به كاروان ملحق شدم ، ... و اين موجب شد تا عبد الله بن ابي سلول ما را به تهمتي بزرگ متهم كرد. وارد مدينه شديم مردم در پيرامون آن تهمت سخن مي گفتند، اما من غافل بودم . چون وارد مدينه شديم يك ماه در بستر بيماري افتادم . پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم در اين يك ماه به من بي اعتناء بود ، اين بي اعتنائي مرا رنج مي داد . تنها گاه مي آمد ، سلام مي كرد ، و مي گفت : ( كيف تيكم ) جريانت چگونه است ؟ و بر مي گشت اين سخن پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم مرا بيشتر نگران مي كرد . اما نمي دانستم چه نسبت زشتي به من داده اند . شبي در مسير ، مادر مسطح گفت : هلاك باد مسطح ، گفتم : چه سخن بدي گفتي ، آيا مردي را كه در جنگ بدر شركت داشته دشنام مي دهي ؟ مادر مسطح گفت : آيا ساده و بي اهميت مي انگاري يا نشنيده اي ؟ گفتم : مگر چه گفته اند ؟ گفت : تهمت نارواي به تو را ، او براي من بازگو كرد ، با شنيدن اين خبر مرضم شدت يافت ، به خانه بازگشتم ، پيامبر صلي الله عليه (وآله) و سلم آمد ، آن كنايه هميشگي را تكرار كرد ( كيف تيكم ) چگونه است جريان تو ؟ اجازه گرفتم به خانه پدر و مادرم بروم ، اجازه داد ، رفتم و به مادرم گفتم : مردم چه مي گويند ؟ مادرم گفت : نگران مباش ، زني را كه شوهرش او را دوست دارد ، هووهايش به او زياد تهمت مي زنند . شب تا صبح گريه كردم ، اشكم خشك نمي شد ، لحظه اي خواب نرفتم . صبح شد ، پيامبر صلي الله عليه (وآله) و سلم علي بن ابي طالب و اسامة بن زيد را طلبيد ، تا در مورد طلاق من ، با آنان مشورت كند ، اسامة بن زيد ، بر اساس شناخت نسبت به خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم به منزه بودنشان و محبت به آنها ، گفت : يا رسول الله ! خانواده توست ، ما جز خوبي چيزي نمي دانيم ، اما علي بن ابي طالب (عليه السلام) گفت : خدا بر تو تنگ نگرفته ، زن زياد است ،اگر از خادمه بپرسي راستش را مي گويد ، پيغمبر صلي الله عليه وآله و سلم بريره را طلب كرد و فرمود : آيا چيز مشكوكي ديده اي ؟ بريره گفت : نه آن روز تا شب ، و شب بعد تا به صبح گريه كردم و نخوابيدم و پدر و مادرم نزد من بودند ، دو شب و يك روز متصلا گريسته و نخوابيدم چنان كه نزديك بود جگرم از گريه منفجر گردد ، ما به اين حال بوديم كه پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم وارد شد . سلام كرد و نشست ، او از وقتي كه اين سخن درباره ء من گفته شده بود ، كنار من ننشسته بود ، و اين مطلب يك ماه به طول انجاميده بود . چون نشست فرمود : اي عايشه ! درباره ء تو چنين و چنان به من رسيده است ، اگر تو از آن منزهي ، خدا بر پاكي تو گواهي خواهد داد ، و اگر اين گناه را مرتكب شدي ، استغفار و توبه كن . چون بنده اگر به گناهش اعتراف كند ، سپس توبه نمايد ، خدا توبه اش را مي پذيرد . چون پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم چنين گفت : اشكم سيل وار جاري شد ، به پدرم گفتم : جواب پيامبر صلي الله عليه وآله و سلم را بده ، گفت نمي دانم چه بگويم ، به مادرم گفتم : جواب بده ، گفت : نمي دانم چه بگويم ، من گفتم : دختري كم سن و سالم ، چندان قرآن نمي دانم ، همين قدر مي دانم كه اين تهمت را شنيده ايد ، در نفس شما جاي گرفته ، آن را تصديق كرده ايد ، اگر بگويم : من مرتكب اين گناه نشده ام ( سودي ندارد ) شما باور نمي كنيد و مرا تصديق نخواهيد كرد ، اما اگر بگويم : من اين گناه را مرتكب شده ام ، و حال آنكه منزهم ، مرا تصديق مي كنيد . هيچ مثلي را براي شما نمي يابم جز كلام پدر يوسف كه گفت : (فصبر جميل والله المستعان علي ما تصفون) .آنگاه آيات سوره ء نور : ( إن الذين جاؤا بالإفك عصبة منكم ) تا ده آيه نازل شد .

در بعض از روايات صحاح آمده است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر اينان حد قذف جاري كرد .

صحيح البخاري ج ۸ ، ص ۱۶۳ ، كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة ، باب قول الله تعالي وأمرهم شوري بينهم وشاورهم في الامر...

درباره صفوان نيز گفته اند كه او ازدواج نكرده بود و سرانجام به شهادت رسيد .

ماجرا در كدام جنگ و چه سالي اتفاق افتاده است؟

كان حديث الإفك في غزوة المريسيع

صحيح البخاري ج ۵ ص ۵۶، كتاب المغازي باب غزوة بني المصطلق من خزاعة وهي غزوة المريسيع ، باب حديث الافك.

حديث افك در غزوه مريسيع اتفاق افتاده است.

اما نكته اي كه بسيار قابل توجه است اين است كه بخاري نقل مي كند :

فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم من يعذرني من رجل بلغني اذاه في أهلي فوالله ما علمت علي أهلي الا خيرا وقد ذكروا رجلا ما علمت عليه الا خيرا وما كان يدخل علي أهلي الا معي فقام سعد بن معاذ فقال يا رسول الله انا والله أعذرك منه إن كان من الأوس ضربنا عنقه وإن كان من إخواننا من الخزرج امرتنا ففعلنا فيه امرك فقام سعد بن عبادة وهو سيد الخزرج وكان قبل ذلك رجلا صالحا ولكن احتملته الحمية فقال كذبت لعمر الله لا تقتله ولا تقدر علي ذلك ...

صحيح البخاري ج ۳ ، ص ۱۵۶، كتاب الشهادات ، باب حديث الافك.

وقتي رسول خدا فرمودند مردي به همسر من اهانت كرده و تهمتي زده سعد بن معاذ بلند شد و عرضه داشت يا رسول الله اگر اين فرد از قبيله اوس باشد گردن او را مي زنيم اگر از برادران ما در قبيله خزرج باشد هر چه در مورد او بفرمائيد انجام مي دهيم بعد سعد بن عباده كه بزرگ خزرجيان بود برخاست و گفت تو دروغ مي گويي و نمي تواني او را بكشي ...

و اين مطالب در حالي است كه سعد بن معاذ در جنگ قريظه يعني قبل از جنگ مريسيع و واقعه افك از دنيا رفته است . و اين خود تناقضي آشكار است .

نظر ابن حجر عسقلاني از استوانه هاي علمي اهل سنت در اين باره خواندني است:

قاتل رسول الله صلي الله عليه وسلم بني المصطلق وبني لحيان في شعبان سنة خمس ويؤيده ما أخرجه البخاري في الجهاد عن ابن عمر أنه غزا مع النبي صلي الله عليه وسلم بني المصطلق في شعبان سنة أربع ولم يؤذن له في القتال لأنه إنما أذن له فيه في الخندق كما تقدم وهي بعد شعبان سواء قلنا إنها كانت سنة خمس أو سنة أربع وقال الحاكم في الإكليل قول عروة وغيره إنها كانت في سنة خمس أشبه من قول بن إسحاق ( قلت) ويؤيده ما ثبت في حديث الإفك أن سعد بن معاذ تنازع هو وسعد بن عبادة في أصحاب الإفك كما سيأتي فلو كان المريسيع في شعبان سنة ست مع كون الإفك كان فيها لكان ما وقع في الصحيح من ذكر سعد بن معاذ غلطا لان سعد بن معاذ مات أيام قريظة وكانت سنة خمس علي الصحيح كما تقدم تقريره وإن كانت كما قيل سنة أربع فهي أشد فيظهر أن المريسيع كانت سنة خمس في شعبان لتكون قد وقعت قبل الخندق لان الخندق كانت في شوال من سنة خمس أيضا فتكون بعدها فيكون سعد بن معاذ موجودا في المريسيع ورمي بعد ذلك بسهم في الخندق ومات من جراحته في قريظة.

فتح الباري ابن حجر ج ۷ ص ۳۳۲.

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم با بني المصطلق و بني لحيان در شعبان سال پنج هجري جنگيد ، مويد اين مطلب روايتي است كه بخاري در كتاب الجهاد از ابن عمر نقل مي كند : كه او در جنگ بني مصطلق درشعبان سال چهارم هجري همراه پيامبر بود ولي پيامبراكرم به او اجازه جنگيدن نداد به خاطر اينكه به او در جنگ خندق اجازه جنگ داده بودند . همانگونه كه گذشت . و غزوه خندق بعد از شعبان بود چه بگوييم سال چهارم بوده يا سال پنجم بوده است . حاكم در اكليل ، كلام عروه و غير او را مي آورد كه غزوه مريسيع در سال پنج بوده است كه اين نقل بسيار به نقل ابن اسحاق ( مورخ مشهور ) شبيه است .

ابن حجر در ادامه مي گويد :

و مؤيد نقل حاكم نيشابوري در كتاب اكليل عبارتي است كه در حديث افك آمده است كه سعد بن معاذ با سعد بن عباده درباره اصحاب افك به نزاع پرداختند ، كه بعدا به آن اشاره مي كنيم . حال اگر غزوه مريسيع در شعبان سال ششم واقع شده باشد با توجه به اينكه قضيه افك در آن غزوه بوده پس آنچه در صحيح بخاري درباره دعواي سعد بن معاذ آمده است غلط است به اين خاطر كه سعد بن معاذ در ايام غزوه قريظه از دنيا رفته است و از طرفي طبق نظر صحيح همانگونه كه در قبل بيان كرديم غزوه قريظه در سال پنج بوده است . و اگر همانگونه كه برخي گفته اند غزوه مريسيع در سال چهارم واقع شده باشد پس قضيه بدتر است . پس روشن مي شود كه مريسيع در شعبان سال پنجم بوده است تا اينكه قبل از خندق واقع شود به خاطر اينكه خندق در شوال سال پنجم و بعد از غزوه مريسيع بوده است بنابراين سعد بن معاذ در مريسيع حضور داشته است و بعد از آن در جنگ خندق تيري به او اصابت نمود و مجروح شد و بر اثر آن جراحت در قريظه از دنيا رفت.

چنانكه مشاهده مي كنيد تلاش بسياري در جهت درست كردن تناقض ماجراي افك در غزوه مريسيع با دعواي سعد بن معاذ و زنده بودن او دارد كه در آخر هم نمي تواند نتيجه گيري درستي داشته باشد.

آيا شيعه به عايشه تهمت مي زند؟

دشمنان اسلام و حاميان تفرقه همانطوري كه هميشه نيت شان به هم زدن وحدت مسلمين و در نتيجه از بين بردن اسلام بوده است ، در اين داستان نيز سعي نموده اند كه با ساخته و پرداخته نمودن تهمتي اجتماع مسلمين را بر هم زنند و شيعيان را متهم كنند به اينكه العياذ بالله به عايشه همسر پيامبر نسبت زنا ميدهند . در حالي كه در هيچ كتابي از كتب معتبر شيعه چنين چيزي به چشم نمي خورد و اين حرف دروغي بيش نيست چنانچه آلوسي از مفسرين معروف اهل سنت از اين حقيقت پرده برمي دارد :

ونسب للشيعة قذف عائشة رضي الله تعالي عنها بما براها الله تعالي منه وهم ينكرون ذلك اشد الانكار وليس في كتبهم المعول عليها عندهم عين منه ولا اثر اصلا.

تفسير الروح و المعاني ـ آلوسي ـ ج ۱۸ ص ۱۲۲ ذيل تفسير آيه ۱۶ سوره نور.

به شيعه نسبت مي دهند كه به عايشه تهمت فحشا مي زنند در حالي كه شيعيان اين امر را شديدا انكارمي كنند و چنين نسبتي را قبول ندارند و كوچكترين اثري از چنين تهمتهايي ( نسبت به عايشه و... ) در كتب معتبر و مورد قبول شيعه يافت نمي شود .

و اما نظر شيعه :

نظر شيعه اين است كه اين آيات در مورد پاكدامني ماريه قبطية يكي از همسران بزرگوار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نازل شده است كه مورد تهمت واقع شده بود كه روايت آن را خدمت شما عرض مي كنيم :

افك از ديدگاه شيعه

... عن الباقر عليه السلام قال لما مات إبراهيم ابن رسول الله صلي الله عليه وآله حزن عليه رسول الله صلي الله عليه وآله حزنا شديدا فقالت له عايشة ما الذي يحزنك عليه فما هو إلا ابن جريح فبعث رسول الله صلي الله عليه وآله عليا عليه السلام وأمره بقتله فذهب علي عليه السلام إليه ومعه السيف وكان جريح القبطي في حايط فضرب علي باب البستان فأقبل إليه جريح ليفتح له الباب فلما رأي عليا عرف في وجهه الغضب فأدبر راجعا ولم يفتح باب البستان فوثب علي علي الحائط ونزل إلي البستان واتبعه وولي جريح مدبرا فلما خشي أن يرهقه صعد في نخلة وصعد علي في أثره فلما دنا منه رمي بنفسه من فوق النخلة فبدت عورته فإذا ليس له ما للرجال ولا له ما للنساء فانصرف علي إلي النبي صلي الله عليه وآله فقال له يا رسول الله إذا بعثتني في الأمر أكون فيه كالمسمار المحمي في الوبر أمضي علي ذلك أم أثبت قال لا بل تثبت قال والذي بعثك بالحق ماله ما للرجال ولا له ما للنساء فقال الحمد لله الذي صرف عنا السوء أهل البيت .

تفسير الصافي ج ۳ ، ص ۴۲۴ ، ذيل آيه ۱۱ سوره نور ، بحارالانوار ج ۲۲ ص ۱۵۳، تفسر قمي ج ۲ ص ۹۹، تفسير الميزان ج ۱۵ ص ۱۰۴.

از آقا امام باقر عليه السلام روايت داريم كه فرمودند : زماني كه ابراهيم فرزند رسول خدا از دنيا رفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بسيار محزون شدند ، عايشه گفت : چرا براي فوت ابراهيم غمگيني ؟ ابراهيم فرزند جريج بود ( و فرزند تو نبود ) . رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم ) حضرت علي عليه السلام را به دنبال جريج فرستادند و امر نمودند كه حضرت امير او را به قتل برساند . حضرت علي عليه السلام در حالي كه شمشيري به دست داشتند حركت نمودند ، جريج قبطي هم روي ديوار باغي نشسته بود ، در اين هنگام حضرت علي عليه السلام به باغ رسيدند و در زدند جريج از بالا به حضرت نگاه كرد تا در را براي ايشان باز كند ، زماني كه غضب را در چهره حضرت علي عليه السلام ديد فرار نمود و درب را باز نكرد ، حضرت علي عليه السلام روي ديوار باغ رفتند و داخل باغ شدند و با سرعت دنبال جريج رفتند ، جريج هم فرار مي كرد ، جريج بر از قتل ايمن نبود ، بر جانش ترسيدلذا از درخت نخلي بالا رفت و حضرت هم به دنبال او از درخت بالا رفتند وقتي حضرت نزديك او رسيدند ، جريج خودش را از بالاي درخت پائين انداخت ، ناگهان لباسش كنار رفت و عورتش مشخص شد ، نه عورت مردانگي داشت و نه عورت زن . وقتي اين صحنه اتفاق افتاد حضرت علي عليه السلام او را رها نمودند و به محضر پيامبراكرم شرفياب شدند و عرضه داشتند : اي پيامبر خدا زماني كه مرا دنبال اين امر فرستاديد من همچون ( كنايه از اينكه به شدت دنبال عمل كردن به دستور شما بودم ) قسم به آنكه شما را به پيامبري مبعوث نموده است جريج نه عورت مردانگي داشت و نه عورت زن . رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمودند : سپاس خدايي را كه اين نسبت ناروا را از اهل بيت من ( ماريه ) دور نمود و حقيقت داستان را مشخص نمود .

در مقابل توجه بفرماييد كه علماي اهل سنت كه داعيه دفاع از ام المومنين را دارند در ضمن همين قصه و در روايات ديگر چگونه انگشت اتهام را به سوي ام المومنين نشانه ميروند كه جاي بسي تاسف است. آيا بهتر نيست براي دفاع حقيقي تامل بيشتري در نقل احاديث درباره ايشان داشته باشيم تا شخصيت آنها زير سوال نرود؟! آنهم نقل روايات در كتب معتبري چون صحيح بخاري و مسلم و..

مشكوك بودن پيامبر

در روايت بخاري از همين ماجرا اينگونه آمده است:

مي گويد : رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر منبر از مردم عليه عبدالله ابن أبيّ كمك خواست و در آن همسرش ، و نيز صفوان را تبرئه كرد كه به جدال لفظي بين عده اي انجاميد ولي وقتي نزد عايشه آمد به او گفت :

يا عايشه بلغني عنك كذا و كذا فان كنت بريئة فسيبرئك الله وان كنت الممت فاستغفري الله وتوبي اليه فان العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب الله عليه...

صحيح البخاري ج ۵ ص ۵۸، كتاب المغازي باب غزوة بني المصطلق من خزاعة وهي غزوة المريسيع ، باب حديث الافك ؛ مسند احمد ج ۶ ص ۱۹۶ ، المستدرك ج ۴ ص ۲۴۳، مجمع الزوائد ج ۱۰ ص ۱۹۸، المصنف عبدالرزاق ج ۵ ص ۴۱۷، سنن كبري نسائي ج ۵ ص ۲۹۸.

اي عايشه ! از تو به من چنين و چنان رسيده (خبر رسيده كه مرتكب چنين گناهي شدي) پس اگر بي گناه باشي خدا تو را تبرئه خواهد كرد و اگر گناه كردي استغفار كن و به درگاه او توبه كن پس اگر عبد به درگاه خدا توبه كند خدا او را مي بخشد . . .

ما كدام را باور كنيم : اعتماد آن حضرت به همسرش و يا ترديد درباره او را؟ آيا اين حديث نشانه مشكوك بودن پيامبر به همسر خود نيست ؟! آيا نقل اين حديث در معتبر ترين كتب اهل سنت يعني صحيح بخاري توهين به رسول خدا و تهمت زدن به همسر او نيست!؟

قهر يك ماهه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم

صحيح بخاري در ادامه تهمتها و اهانتها نقل مي كند: رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم يك ماه پيش عايشه ننشست!

قالت ولم يجلس عندي منذ قيل ما قيل قبلها وقد لبث شهرا لا يوحي إليه في شأني بشئ.

صحيح بخاري ج ۵ ص ۵۹.

عايشه مي گويد : از زماني كه شايعات درباره من مطرح شده بود پيامبر نزد من نشستند و يك ماه گذشت و آيه اي در شان من نازل نشد.

آيا مي توان پذيرفت كه پيامبري كه خداوند او را مايه رحمت براي جهانيان معرفي مي كند به خاطر شايعاتي بي اساس كه منافقي آن را ساخته و چند نفر نيز آن را تقويت كردند ، قبل از هرگونه تحقيقي رعايت حق همسر را نكرده و يكماه از او جدا باشد؟!

وما أرسلناك إلا رحمة للعالمين .

الأ نبياء / ۱۰۷ .

آري اينگونه نسبت هاي ناروا به پيامبر خدا در حالي است كه خداوند در مورد آن حضرت مي فرمايد :

« و ما ينطق عن الهوي/ إن هو إلا وحي يوحي » .

النجم / ۳و۴ .

عدم نقل قصه توسط اصحاب

چه شد كه از اصحاب ،اعم از مهاجر و انصار، در مورد واقعه اي به اين مهمي كه يكماه نقل همه مجالس بود حتي يك كلمه چيزي نقل نشد؟ آيا بر دهان همه آنها مهر زده شد؟ آيا نبايد غير از عايشه كسي ديگر ، ولو يك نفر، آن را نقل كند؟ آيا نمي توان از همين امر به ساختگي بودن اين داستان پي برد و آن را از بافته هاي عايشه دانست؟

كدام فضيلت؟!!

بر فرض اين كه داستان فوق صحيح باشد آيا جز اين است كه آيات فوق مي گويد كه صفوان و عايشه زنا نكردند؟ آيا اين امتيازي براي آن دو به حساب مي آيد؟

مگر ساير همسران پيامبر ، بلكه جميع پيامبران ، و نيز ساير مؤمنين ، بجز عده بسيار اندكي، به اين گناه آلوده بودند كه آلوده نبودن عايشه براي او امتيازي محسوب شود؟

شأن نزول آيات افك

حاكم نيشابوري در مستدرك از عايشه روايتي نقل مي كند كه به خوبي مي رساند اهل افك تهمت را بر چه كسي وارد كردند . البته او اسامي كساني راكه عنوان «عصبة» بر آنان صادق باشد نمي آورد ولي معلوم است كه آنان بايد كساني باشند كه اهل سنت نخواستند با معرفي آنها آبروي كساني كه بايد حفظ شود ريخته گردد .

«عن عايشة قالت : اهديت مارية إلي رسول اللّه ومعها ابن عم لها . قالت : فوقع عليها وقعة فاستمرت حاملا . قالت : فعز لها عند ابن عمها . قالت : فقال اهل الافك والزور : «من حاجته إلي الولد ادعي ولد غيره» وكانت امّه قليلة اللبن فابتاعت له ضائنة لبون فكان يغذي بلبنها فحسن عليه لحمه . قالت عايشة : فدخل به عليّ النبي صلي الله عليه وآله وسلم ذات يوم فقال : «كيف ترين»؟ فقلت : من غذي بلحم الضأن يحسن لحمه . قال : «ولا الشبه» قالت : فحملني ما يحمل النساء من الغيرة أن قلت : ما أري شبها . قالت : وبلغ رسول اللّه ما يقول الناس فقال لعلي ... ».

المستدرك ج ۴ ص ۳۹ انفاق ابي بكر و عمر علي ماريه ، إمتاع الأسماع ، المقريزي ج ۵ ص ۳۳۶

عايشه مي گويد : «مارية» به همراه پسر عمويش به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اهداء گرديده بود . او (بعد از مدتي كه به عنوان همسر پيامبر نزد رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بود ) حامله شد . حضرت او را نزد پسر عموي او ( و در مشربه أمّ ابراهيم ) نهاد . اهل افك گفتند كه چون او ( يعني پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم ) به فرزند نياز داشت ، فرزند غير را به خود نسبت داد . چون شير مادر ابراهيم فرزند زسول خدا ( يعني ماريه ) كم بود ، ابراهيم را با شير گوسفند تغذيه مي كردند لذا فربه شد . روزي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم او را نزد من آورد و گفت : او را چگونه مي بيني؟ گفتم : هر كس از شير گوسفند استفاده كند فربه مي شود . پيامبر فرمود : آيا ابراهيم شبيه من نيست ؟ عايشه مي گويد : من از روي حسادت گفتم : شباهتي ندارد . و بعد تهمت هاي نارواي مردم ( نسبت به ماريه ) به گوش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم رسيد ، حضرت نيز علي (عليه السلام) را فرستاد ... ( دنباله آن را از حديث مسلم نقل مي كنيم ) .

در نقل حاكم نيشابوري عايشه به چند نكته اشاره مي نمايد :

۱ ، اهل افك تهمت زنا به ماريه زدند .

۲ ، عايشه از روي حسادت حاضر نشد بگويد كه او( يعني ابراهيم ) شبيه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي باشد .

۳ ، به علي عليه السلام مأموريت تحقيق داده شد ... .

مسلم نيشابوري كه در ضمن ۱۰ صفحه حديث افك را از عايشه نقل كرده است در آخر آن حديثي در ضمن سه سطر از انس اينگونه مي آورد :

«عن انس أنّ رجلا كان يتهم بأم ولد رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم فقال رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم لعلي : اذهب فاضرب عنقه فأتاه علي فاذا هو في ركيّ يتبرد فيها فقال له علي أخرج فناوله يده فأخرجه فاذا هو مجبوب ليس له ذكر فكف عليّ عنه ثمّ أتي النبي صلي الله عليه وآله وسلم فقال يا رسول اللّه انّه لمجبوب ما له ذكر» .

صحيح مسلم ج ۸ ص ۱۱۹ كتاب صفات المنافقين و احكامه، الاستيعاب ابن عبدالبر ج ۴ ص ۱۹۱۲.

انس بن مالك مي گويد : (در ميان مردم شايعه هاي پخش شده بود و) به مردي تهمت مي زدند كه فرزند رسول خدا از آن اوست وقتي تهمت مذكور به گوش پيامبر رسيد علي را فرستاد كه گردن متهم را بزند . حضرتش رفت و چون او را مجبوب كسي كه آلت مردان نداشته باشد يافت دست از او برداشت .

شما را به خدا آيا اين داستان ها با مقام پيامبري كه خداوند در مورد او مي فرمايد :

و ما ينطق عن الهوي/ إن هو إلا وحي يوحي .

النجم / ۳و۴ .

سازگاري دارد ؟!!!

آري ، اگر قرار باشد آياتي در تبرئه كسي نازل شود حق اين است كه درباره ماريه نازل گردد كه برگشت آن به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مي باشد كه ابراهيم را پسر غير و در حقيقت زنا زاده دانسته اند .

حسادت عايشه به ماريه

اگر واقعا اين روايات از جناب عايشه رسيده باشد علت نسبت آيه افك به خود چيزي جز حسادت عايشه به ماريه نيست چرا كه كنيزي مورد توجه رسول خدا قرار مي گيرد و فرزندي از او متولد مي شود و اين درحالي است كه عايشه پس از سالها زندگي با پيامبر همچنان بي فرزند است ! در روايات زير خود عايشه به حسادت خود تصريح مي كند :

أخبرنا محمد بن عمر حدثني موسي بن محمد بن عبد الرحمن بن حارثة بن النعمان عن أبيه عن عمرة عن عائشة قالت ما غرت علي امرأة إلا دون ما غرت علي مارية وذلك أنها كانت جميلة من النساء جعدة وأعجب بها رسول الله صلي الله عليه وسلم وكان أنزلها أول ما قدم بها في بيت لحارثة بن النعمان فكانت جارتنا فكان رسول الله عامة النهار والليل عندها ...ثم رزق الله منها الولد وحرمنا منه

الطبقات الكبري ، محمد بن سعد ، ج ۸ ، ص ۲۱۲ - ۲۱۳

عايشه مي گويد : حسادتم به ماريه بيش از حسادتم به تمامي زنان بود به خاطر اينكه او زن زيبايي بود از قبيله جعده و رسول خدا از او خيلي خوشش مي آمد و پيامبر ماريه را در ابتداي اسير شدنش در منزل حارثه بن نعمان جاي داد و ماريه كنيز ما بود رسول خدا نيز اكثر روزها و شبها نزد او بود ... سپس خدا به او فرزند روزي كرد و ما را از فرزند محروم كرد.

در اينجا بد نيست جمله اي را كه ابو داود در سنن از رسول خدا نقل كرده است متذكر شويم كه خود يكي از دلايل حسادت عايشه است :

جاء رجل إلي النبي صلي الله عليه وسلم فقال : إني أصبت امرأة ذات حسب وجمال ، وإنها لا تلد ، أفأتزوجها ؟ قال : لا . ثم أتاه الثانية فنهاه ، ثم أتاه الثالثة فقال : تزوجوا الودود الولود فإني مكاثر بكم الأمم .

سنن ابي داوود ج ۱ ص ۴۵۵ كتاب النكاح.

مردي نزد رسول خدا آمد و گفت : من با زني كه داراي اصل و نسب و زيبايي است آشنا شده ام اما او بچه دار نمي شود (عقيم است) آيا با او ازدواج كنم حضرت فرمودند : نه ، آن مرد براي دوم آمد حضرت او را نهي كرد ، براي بار سوم آمد بازحضرت او را نهي كرد پس حضرت فرمود : با زن با محبت كه فرزنددار مي شود ازدواج كنيد كه من به زيادي شما به امتهاي ديگر افتخار مي كنم.

همچنين نقل مي كند كه عمر گفت :

حصير في البيت خير من امرأة لا تلد .

سنن ابي داوود ج ۲ ص ۲۳۲ كتاب الطب باب في الطيرة.

حصيري كه در منزل است بهتر است از زني كه نازا باشد .

خبر رسول خدا از برائت ماريه

إن جبريل أتاني فأخبرني أن الله قد برأ مارية وقريبها مما وقع في نفسي ، وبشرني أن في بطنها مني غلاما وأنه أشبه الخلق بي ، وأمرني أن أسميه إبراهيم وكناني بأبي إبراهيم ...

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج ۳ ، ص ۴۶ ؛ كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج ۱۱ ، ص ۴۷۱ .

جبرئيل بر من نازل شد و به من خبر داد كه خدا ماريه و خويشاوند (پسر عموي) او را تبرئه كرد و به من بشارت داد كه از من در شكم او فرزندي است كه شبيه ترين مردم به من است و مرا امر كرد كه نام او را ابراهيم بگذارم و كنيه مرا ابو ابراهيم گذارد ...

ادامه شايعات تا هنگام مرگ ابراهيم

فلما توفي إبراهيم قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ان إبراهيم ابني وانه مات في الثدي وان له لظئرين تكملان رضاعه في الجنة

صحيح مسلم ، مسلم النيسابوري ، ج ۷ ، ص ۷۶ ، ۷۷، مسند أبي يعلي ، أبو يعلي الموصلي ، ج ۷ ، ص ۲۰۵ ، صحيح ابن حبان ، ابن حبان ، ج ۱۵ ، ص ۴۰۱ ، البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج ۵ ، ص ۳۳۱

پس زماني كه ابراهيم از دنيا رفت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: همانا ابراهيم فرزند من است و او در شيرخوارگي از دنيا رفته است

شخصيت تهمت زنندگان

يكي از مطالبي كه در روايت بدان تصريح شده اين است كه افرادي جزء تهمت زنندگان بودند كه باور كردن آن بسيار سخت است .

قال عروة أيضا لم يسم من أهل الإفك أيضا الا حسان بن ثابت ومسطح بن أثاثة وحمنة بنت جحش في ناس آخرين لا علم لي بهم غير أنهم عصبة كما قال الله تعالي وان كبر ذلك يقال عبد الله بن أبي ابن سلول.

صحيح بخاري ج ۵ ص ۵۶ كتاب المغازي باب حديث الافك.

همچنين عروه نقل مي كند كه كسي از اهل افك نام برده نشد جز حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثه و حمنة دختر جحش و در مردم كساني ديگري بودند كه من چيزي نمي دانم جز آنكه گروه (عصبه) بودند همانگونه كه خدا عزوجل فرموده است اگر چه آن را كسي بزرگ كرده است كه گفته مي شود عبدالله بن ابي ابن سلول.

چگونه مي توان پذيرفت كه مسطح بن اثاثة ، ربيب نعمت ابوبكر، به دختر ولي نعمتش آن هم به پيروي از يك منافق ، نسبتي ناروا بدهد؟ يا چگونه مي توان پذيرفت كه حسان بن ثابت ،شاعر مخصوص پيامبر ( صلي الله عليه وآله وسلم )، به همسر ممدوحش چنان تهمتي بزند؟ مگر مي توان قبول كرد كه حمنة ،همسر طلحة بن عبيد اللّه، درباره دختر عموي شوهرش مطلب ناروائي بگويد و شوهرش نيز ساكت باشد؟

تاملي در معناي عصبة

در قرآن از گروه تهمت زنندگان با كلمه «عصبة» ياد كرده است . «راغب» در «مفردات» معناي آن را جماعتي مي داند كه همكاري دارند . عبد اللّه بن ابيّ و مسطح و حمنة نه با هم نسبتي داشتند و نه از يك قبيله بودند و نه همه جزء منافقين به حساب مي آمدند و نه همه از انصار بودند و نه همه از قريش؛ بنابراين بعيد است كه بتوان آنها را در تحت يك مجموعه جمع نمود تا عنوان «عصبة» بر آنها صادق باشد و مناسب اصطلاح عرب مخصوصا كلام فصيح خداوند نيست كه اين چنين لغت «عصبة» را استعمال كرده باشد . اما طبق نظر شيعه كه اين كار را نقشه طراحي شده منافقين مي دانند اين استعمال صحيح و مطابق لغت عرب بوده ، و بنابراين اين اشكال وارد نيست .

اجراي حد قذف توسط پيامبر

ترمذي مي گويد كه بعد از نزول آيات افك ، رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم ) بر ۳ نفر يعني حسان و حمنة و مسطح ، حد قذف جاري كرد .

حدثنا بندار أخبرنا ابن أبي عدي عن محمد بن إسحاق عن عبد الله بن أبي بكر عن عمرة عن عائشة قالت : لما نزل عذري قام رسول الله صلي الله عليه وسلم علي المنبر فذكر ذلك وتلا القرآن فلما نزل امر برجلين وامرأة فضربوا حدهم

الف ـ سنن ترمذي ، ج ۵ ، ص ۱۷، سوره فرقان ، سنن ابي داوود ج ۲ ص ۳۵۸ باب حد القذف ، سنن ابن ما جه ج ۲ ص ۸۵۷

عايشه مي گويد زماني كه آيه در برائت من نازل شد رسول خدا منبر رفت و ماجرا را ياد كرد و آيه را خواند پس زماني كه از منبر پايين آمد امر كرد آن دو مرد و يك زن را آوردند و بر آنها حد جاري كرد.

ابو داود در حديثِ بعد ، اسامي آن سه نفر را مطابق آنچه كه در متن گذشت مي نويسد . سؤال ما اين است كه در كدام حديث ، غير از همين حديث عايشه ، آمده است كه رسول خدا ( صلي الله عليه وآله ) بر افراد مذكور حد خدا را جاري كرده باشد؟ از اين گذشته مگر نه اين است كه حد هنگامي جاري مي شود كه در حضور حاكم شرع گواهي دهند؟ پس چطور بر حسان و مسطح و حمنة حد جاري شد با اينكه به اقرار اهل سنت در اين زمينه دو شاهد عادل وجود نداشته است به عنوان مثال ايشان مي گويند كه مسطح تنها در حضور مادرش اين قضيه را مطرح كرده بود .

تعارضي آشكار

عايشه در ماجراي افك نقل كرد كه من چون لاغر و سبك بودم وقتي هودج رابرداشتند متوجه نشدند كه من در آن نيستم و جامانده ام و در نقلهاي ديگر معارض با آن وجود دارد كه حاكي از چاق بودن وي هنگام ازداوج با رسول خدا است.

عن عائشة رضي الله تعالي عنها قالت لما أرادوا أن يدخلوني علي النبي صلي الله عليه وسلم سمنوني بالقثاء والرطب فتسمنت حتي جعل الناس يتعجبون من سمني.

الاحاد و المثاني ضحاك ج ۵ ص ۳۹۷.

از عايشه نقل شده است كه گفت : زماني كه تصميم گرفتند كه من با پيامبر ازدواج كنم مرا با خيار و رطب چاق كردند پس آنقدر چاق شدم كه مردم از چاقي من تعجب كردند.

اين دو چگونه با هم سازگار است ابتداي ازدواج با رسول خدا اينقدر چاق باشد و بعد از مدتي اينگونه لاغر كه نبودن او در هودج احساس نشود ؛ مگر اينكه العياذ بالله بگوييد رسول خدا او را آنقدر سختي داده كه اينقدر لاغر شده است!.

قضاوت با شما دوست گرامي روايات و استدلال شيعه را بپذيريد يا خير.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

موسسه تحقيقاتي حضرت وليعصر (عج)

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت