درباره ما |
کد سؤال: ۱۰۲۷۴ | احکام فقهی »نماز | تعداد بازدید: ۱۴۳۰ |
سؤال كننده : سيد رسول كاظمي ۱ . نماز از عبادات است و به اتفاق تمامي مذاهب اسلامي ، توقيفي است ؛ بنابراين اضافه كردن و يا كم كردن چيزي از آن با استناد به رواياتي ضعيف ، جايز نيست ؛ ۲ . ائمه اهل بيت عليهم السلام ، به پيروان خود به منظور حفظ سنت جدشان دستور ترك آمين را داده اند و اهل بيت عليهم السلام يكي از دو ثقلي هستند كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم ) پيروي و اطاعت بي قيد و شرط از آن ها را بر همه مسلمين واجب كرده است ؛ (قال سألت أبا عبد الله (عليه السلام) أقول إذا فرغت من فاتحة الكتاب آمين ؟ قال لا .) تهذيب الأحكام ، ج۲ ، ص۷۴ ، شماره ۴۴ . ۳ . علما و بزرگان اهل سنت در جواز و يا عدم جواز گفتن آمين با يكديگر اختلاف دارند و حتي از هر كدام از ائمه اربعه اهل تسنن چندين قول در اين باره نقل شده است كه خود اين نشانگر عدم تماميت رواياتي است كه در باره آمين نقل شده است . ۴ . اهل تسنن ، روايت صحيحي براي اثبات اين مطلب ندارند ؛ چرا كه بسياري از روايات به ابوهريره برمي گردد و وي به اتفاق اهل سنت از مدلسين بوده و نيز عمر بن الخطاب او را دشمن خدا ، دشمن كتاب خدا و دزد مي داند (يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله؟! . تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج ۴ ص ۳۵۶ و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج ۸ ص۱۲۱) (لتتركن الحديث عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ، أو لألحقنك بأرض دوس ! . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج ۲۲ ، ص ۶۰۰ - ۶۰۱) و همچنين امير المؤمنين عليه السلام او را دروغگوترين فرد در نقل حديث از پيامبر مي داند (ألا إن أكذب الناس ، أو قال : أكذب الاحياء ، علي رسول الله صلي الله عليه وآله أبو هريرة الدوسي . شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج۴ ، ص۶۸ .) و يا اين روايات به سفيان ثوري بر مي گردد كه وي نيز از مدلسين مشهور كه تدليس وي نيز از نوع تدليس تسويه بوده كه از ديدگاه اهل تسنن بدترين نوع تدليس است . (قال الخطيب وكان الأعمش وسفيان الثوري يفعلون مثل هذا قال العلائي وبالجملة فهذا النوع أفحش أنواع التدليس مطلقا وشرها ؛ تدريب الراوي ، ج۱ ، ص۱۸۷ . ) . بقيه روايت ها نيز همگي ضعيف السند هستند . از ديدگاه شيعه گفتن كلمه «آمين» بعد از «ولا الضالين» در نماز جايز نيست و مبطل نماز است . اين ديدگاه و نظر اكثر علماي شيعه است و حتي برخي از علما ادعاي اجماع كرده اند . مرحوم صاحب جواهر مي نويسد : ( لا يجوز قول آمين في آخر الحمد ) عند المشهور بين الأصحاب القدماء والمتأخرين شهرة عظيمة كادت تكون إجماعا كما اعترف به في جامع المقاصد ، بل في المنتهي وعن كشف الالتباس نسبته إلي علمائنا مشعرين بدعوي الاجماع عليه ، بل في الغنية والتحرير والمحكي عن الانتصار والخلاف ونهاية الاحكام . جواهر الكلام ، الشيخ الجواهري ، ج ۱۰ ، ص ۲ . جايز نبودن گفتن آمين در آخر سوره حمد در بين علماي شيعه آنچنان شهرت دارد كه احساس مي شود اين عدم جواز اجماعي باشد همچنانكه نويسنده كتاب جامع المقاصد به آن اعتراف كرده است ؛ بلكه در كتاب المنتهي وكشف الالتباس وغنيه وتحرير وآنچه كه از انتصار وخلاف و نهايه الا حكام نقل شده است اجماع فقهاي شيعه بر عدم جواز گفتن آمين در پيان سوره حمد است. فقيه نامور شيعه مرحوم آيت الله خويي مي نويسد : التاسع : تعمد قول «آمين» بعد تمام الفاتحة ، إماما كان أو مأموما أو منفردا ، أخفت بها ، أو جهر ، فإنه مبطل إذا قصد الجزئية ، أو لم يقصد به الدعاء . منهاج الصالحين ، السيد الخوئي ، ج ۱ ، ص ۱۹۳ . نهمين چيزي كه سبب باطل شدن نماز مي شود گفتن آمين در پايان سوره حمد است ؛ چه در نماز جماعت باشد ويا فرادا و گوينده آمين امام جماعت باشد ويا ماموم ، وچه آهسته ويا بلند گفته شود ، در هر صورت نماز را باطل مي كند اگر به قصد جزئي از اجزاي قرائت گفته شود نه به قصد دعا . دلايل بسياري علماي شيعه براي اثبات اين مطلب ارائه كرده اند كه دوستان عزيز مي توانند براي آگاهي از همه آن ها به كتاب هاي مفصل فقهي همانند جواهر الأحكام مراجعه بفرمايند . و مرحوم صاحب وسائل در باب عدم جواز التأمين في آخر الحمد ... ۶ روايت نقل مي كند كه ما به چند از آن ها اشاره مي كنيم : عن محمد بن سنان عن ابن مسكان عن محمد الحلبي قال سألت أبا عبد الله (عليه السلام) أقول إذا فرغت من فاتحة الكتاب آمين ؟ قال لا . تهذيب الأحكام ، ج۲ ، ص۷۴ ، شماره ۴۴ . محمد حلبي راوي حديث مي گويد : از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا پس از پايان يافتن سوره حمد آمين بگويم ؟ فرمود : نه . ۱ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عليه السلام) ... وَ لَا تَقُولَنَّ إِذَا فَرَغْتَ مِنْ قِرَاءَتِكَ آمِينَ فَإِنْ شِئْتَ قُلْتَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ ... . علل الشرائع ، ج ۲ ، ص۳۵۸ و وسائل الشيعة (آل البيت) ، ج ۵ ص ۴۶۴ . و هر گاه از خواندن حمد فارغ شدي، آمين مگو ولي اگر خواستي بگو: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ . اما علماي اهل سنت در اين باره اختلاف شديدي دارند ، بعضي گفتن آن را واجب مي دانند ، برخي ديگر مستحب ، برخي بلند گفتن و برخي ديگر آهسته خواندن را توصيه مي كنند . حتي در باره نظر هر يك از ائمه مذاهب اربعه نيز چند قول نقل شده است . كه به صورت مختصر اين اقوال را نقل و بعد به نقد ادله آن ها مي پردازيم . نووي در المجموع مي نويسد : واختلف أصحاب الشافعي ، فمنهم من قال : المسألة علي قولين ، ومنهم من قال : إذا كانت الصفوف قليلة متقاربة يسمعون قول المأموم يستحب الإخفاء ، وإذا كانت الصفوف كثيرة ، ويخفي علي كثير منهم قول الإمام يستحب لهم الجهر ليسمعوا من خلفهم . المجموع ، ج۳ ، ص۳۶۸ . طرفداران شافعي در گفتن آمين پس از خاتمه حمد اختلاف دارند ، برخي گفته اند : در اين مسأله دو نظر هست ، وبرخي گفته اند : اگر صف هاي نماز اندك و فشرده بود و نماز گزاران صداي يكديگر را بشنوند مستحب است كه آمين آهسته گفته شود ؛ ولي اگر صف ها زياد بود و صداي امام را نشنيدند مستحب است آمين را با صداي بلند بگويند تا صفوف دورتر بشنوند. و نيز مي نويسد : وعن مالك روايتان : إحداهما مثل قول أبي حنيفة ... والثانية لا يقول فيها أصلاً . المجموع ، ج۳ ، ص۳۷۳، والمغني ، ابن قدامة ، ج۱ ، ص۴۹۰ . از مالك يكي ديگر از پيشوايان فقهي اهل سنت دو قول وجود دارد يكي همانند نظريه ابوحنيفه است كه مي گويد : امام پس از حمد بايد آمين بگويد ، ونقل دوم اين است كه آمين نبايد گفته شود. و شوكاني در نيل الأوطار مي نويسد : في مشروعية التأمين : قال الحافظ وهذا الأمر عند الجمهور للندب ، وحكي ابن بزيزة عن بعض أهل العلم وجوبه علي المأموم عملاً بظاهر الأمر، وأوجبته الظاهرية علي كل من يصلي ، والظاهر من الحديث الوجوب علي المأموم فقط ، لكن لا مطلقاً بل مقدماً بأن يؤمن الإمام ، والإمام والمنفرد فمندوب فقط . نيل الأوطار ، ج۲ ، ص۲۳۲ ، باب التأمين والجهر به مع القراءة . در باره آمين گفتن ، حافظ مي گويد : جمهور از فقها آن را مستحب دانسته اند ، و ابن بزيزه از بعضي از علما آورده است كه وجوب آمين بر ماموم لازم است ؛ ولي ظاهريه بر همه نماز گزاران آن را واجب دانسته اند ؛ ولي از حديث واجب بودن بر ماموم فهميده مي شود به اين ترتيب كه اول امام بگويد ؛ ولي كسي كه فرادا نماز مي خواند بر او مستحب است. و سرخسي در المبسوط مي نويسد : فأما آمين فالامام يقولها بعد الفراغ من الفاتحة الا علي قول مالك رحمه الله وهو رواية الحسن عن أبي حنيفة رحمه الله تعالي لقوله صلي الله عليه وسلم إذا قال الامام ولا الضالين فقولوا آمين . المبسوط ، السرخسي ، ج ۱ ، ص ۳۲ . امام پس از فراغت از حمد بايد آمين بگويد ، مگر به فتواي مالك ، واين فتواي ابو حنيفه است كه امام بايد پس از حمد آمين بگويد ؛ زيرا رسول خدا فرموده است : هرگاه امام ولا الضالين را گفت شما بايد بگوييد : آمين . اهل سنت براي مشروع جلوه دادن گفتن آمين ، بعد از ولا الضالين ، به برخي روايات متمسك شده اند كه ما فقط رواياتي را كه در صحاح سته اهل سنت آمده است بررسي مي كنيم ، اين روايات را مي توان به چند دسته تقسيم كرد : الف : رواياتي كه به ابوهريره ختم مي شود ؛ ب : رواياتي كه به ديگر راويان ختم مي شود . با تحقيق و بررسي با جرأت مي توان ادعا كرد كه در ميان هر دو گروه هيچ روايت صحيح السندي در اين باره وجود ندارد . الف : رواياتي كه به ابو هريره ختم مي شود از اين قرار است : صحيح البخاري: ۱ و ۲ / ۳۶۹ و۳۷۰ كتاب الأذان، باب فضل التأمين، وباب جهر المأموم بالتأمين، صحيح مسلم: ۲ / ۱۷ و ۱۸ كتاب الصلاة ، باب التسميع والتحميد والتأمين، سنن النسائي: ۲ / ۴۸۱ و ۴۸۲ كتاب الصلاة ، باب الجهر ب آمين ، وباب فضل الأمر بالتأمين خلف الإمام. و برخي ديگر از روايات كه در سنن ابن ماجه ، سنن أبي داود و جامع ترمذي آمده است . ممكن است سؤال شود كه چگونه ممكن است در وثاقت ابوهريره تشكيك كرد ؛ در حالي كه از وي روايات فراواني در كتاب هاي روائي نقل شده است ؟ در جواب مي گوييم : كثرت روايت ، هيچ وقت دلالت بر وثاقت آن شخص نخواهد بود ؛ چرا كه راوي هر چه دروغ گو تر باشد ، رواياتش نيز افزايش خواهد يافت و ابو هريره مصداق كامل و اتم اين مطلب است . ما به چند مورد از جرح هايي كه در باره ابوهريره در كتاب هاي اهل سنت آمده ، اشاره مي كنيم و قضاوت را به عهده خوانندگان مي گذاريم . مورخين نقل كرده اند كه عمر بن خطاب در سال ۲۱ هـ ابوهريره را به عنوان والي به بحرين فرستاد . به خليفه خبر دادند كه ابو هريره مال و ثروت هنگفتي جمع آوردي كرده است . خليفه در سال ۲۳ وي را عزل و به مدينه فراخواند . وقتي كه ابو هريره آمد ، عمر به وي گفت : يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله؟! اي دشمن خدا و دشمن كتاب خدا ! مال خدا را سرقت مي كني ؟ ابوهريره در جواب گفت : لم أسرق وإنّما هي عطايا الناس لي . دزدي نكرده ام ، اين ها هديه هايي است كه مردم به من داده اند ! تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج ۴ ص ۳۵۶ و البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج ۸ ص ۱۲۱ و الطبقات الظكبري ، ابن سعد ، ج۴ ، ص۳۳۵ و... . در اين جا بايد از ابوهريره سؤال كرد كه آيا اگر شما والي و حاكم آن جا نبوديد ، بازهم از اين هديه هاي به شما مي دادند ؟ چرا در آن سالهايي كه حاكم مسلمانان نبودي ، كسي به تو چنين هداياي نمي داد . ابن عبد ربه در عقد الفريد مي نويسد : ثم دعا أبا هريرة فقال له: هل علمت من حين أني استعملتك علي البحرين، وأنت بلا نعلين، ثم بلغني أنك ابتعت أفراساً بألف دينار وستمائة دينار؟ قال: كانت لنا أفراس تناتجت ، وعطايا تلاحقت. قال: قد حسبت لك رزقك ومؤونتك وهذا فضل فأده. قال: ليس لك ذلك. قال بلي والله وأوجع ظهرك. ثم قام إليه بالدرة فضربه حتي أدماه . عقد الفريد ، ج۱ ، ص۱۳ ، باب ما يؤخذ السلطان من الحزم . پس از عزل وفراخواني ابو هريره ، عمر گفت : آيا مي داني وقتي كه تو را به ولايت بحرين منصوب كردم كفشي براي پوشيدن نداشتي و حالا به من خبر داده داند كه كه اسب هايي به قيمت هزارو ششصد دينار خريده اي؟ ابو هريره در پاسخ گفت : اسب هايي داشتم كه زادو ولد كردند وهدايائي بود كه مي رسيد ، عمر گفت : من آنچه را كه براي زندگي ات لازم و كافي بود تعيين كرده بودم پس آنچه مازاد بر مخارجت بوده بايد پس بدهي ، ابو هريره گفت : آنچه اضافه دارم مال تو نيست و تحويل نخواهم داد ، عمر گفت : سوگند به خدا تو را شلاق خواهم زد ، سپس بلند شد و با شلاق آنقدر بر وي زد تا بدنش را خونين كرد . ابن أبي الحديد شافعي در شرح خطبه ۵۶۷ نهج البلاغه به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي نويسد : وأبو هريرة مدخول [اي في عقله دخل] عند شيوخنا غير مرضي الرواية ، ضربه عمر بالدرة ، وقال : قد أكثرت من الرواية وأحر بك أن تكون كاذبا علي رسول الله صلي الله عليه ! شرح نهج البلاغه ، ج۴ ، ص۶۷. ابو هريره از نظر بزرگان علمي ما از نظر عقلي مشكل داشته و رواياتش مورد قبول نبود، عمر او را تازيانه زد ، و به وي گفت : تو زياد روايت نقل مي كني سزاوار است كه به تو گفته شود كه تو نسبت به رسول خدا دروغ مي گويي . آيا به روايت شخصي كه خليفه دوم اهل سنت ، وي را دشمن خدا ، دشمن كتاب خدا و دزد مي داند ، مي توان اعتماد كرد ؟ روايت هاي عجيب و غريب ابوهريره از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به حدي رسيد كه صداي عمر بن خطاب را نيز درآورد ؛ تا جايي كه او را تهديد كرد كه اگر از اين كارش دست نكشد ، او را تبعيد خواهد كرد . ذهبي ، عالم مشهور اهل سنت در ترجمه ابوهريره مي نويسد : عن السائب بن يزيد : سمع عمر يقول لأبي هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ، أو لألحقنك بأرض دوس ! . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج ۲ ، ص ۶۰۰ - ۶۰۱ و كنز العمال ، المتقي الهندي ، ج ۱۰ ، ص ۲۹۱ . سائب بن يزيد از عمر شنيد كه به ابوهريره مي گفت : يا نقل حديث از پيامبر را ترك كن و گر نه تو را به سرزمين دوس ( محل تولد ابوهريره) تبعيد مي كنم . اگر ابوهريره ، احاديثي كه نقل مي كرده است حقيقتاً از پيامبر اسلام شنيده بود ، چرا عمر وي را از اين كار منع و حتي او را تهديد به تبعيد مي كند ؟ آيا امكان دارد كه عمر ، صحابي رسول خدا را بدون هيچ گناهي ، تنبيه كند ؟ در روايت ديگري خود ابوهريره اعتراف مي كند: احاديثي كه الآن نقل مي كنم ، اگر در زمان عمر نقل مي كردم ، سرم را مي شكست : عن ابن عجلان : أن أبا هريرة كان يقول : إني لأحدث أحاديث ، لو تكلمت بها في زمن عمر ، لشج رأسي . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج ۲ ، ص ۶۰۱ . ابن أبي الحديد شافعي به نقل از استادش ابوجعفر اسكافي مي نويسد : عن علي عليه السلام أنه قال : ألا إن أكذب الناس ، أو قال : أكذب الاحياء ، علي رسول الله صلي الله عليه وآله أبو هريرة الدوسي . شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج۴ ، ص۶۸ . علي عليه السلام فرمود: آگاه باشيد كه دروغگوترين مردم و يا فرمود : دروغگو ترين فرد در بين ما بر رسول خدا صلي الله عليه وآله ابو هريره دوسي است . يكي از مسائلي كه تمامي علماي رجال اهل سنت بر آن اتفاق نظر دارند ، اين است كه ابوهريره مدلس بوده است و سخني را كه از ديگران شنيده بوده ، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) نسبت مي داده است . ذهبي در ترجمه ابوهريره مي نويسد : قال يزيد بن هارون : سمعت شعبة يقول : كان أبو هريرة يدلس . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج ۲ ، ص ۶۰۸ و الكامل ، عبد الله بن عدي ، ج ۱ ، ص ۶۸ و تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج ۶۷ ، ص ۳۵۹ و ... . ابن كثير دمشقي سلفي بعد از نقل اين سخن در نوع تدليس أبوهريره مي نويسد : أي يروي ما سمعه من كعب وما سمعه من رسول الله صلي الله عليه وسلم ولا يميز هذا من هذا ، ذكره ابن عساكر . وكان شعبة يشير بهذا إلي حديثه « من أصبح جنبا فلا صيام له » فإنه لما حوقق عليه قال : أخبرنيه مخبر ولم أسمعه من رسول الله صلي الله عليه وسلم . البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج ۸ ، ص ۱۱۷ - ۱۱۸ . آنچه مي شنيد نقل مي كرد چه از پيامبر ويا كعب ؛ ولي در نسبت سخن به صاحبش دقت نمي كرد وسخن شخص ديگر را به ديگري نسبت مي داد ( اين مطلي را ابن عساكر نوشته است). ولذا شعبه با توجه به همين سخن به اين حديث از وي اشاره مي كند كه گفت: هر كس صبح بيدار شود و احساس كند كه جنب شده است بر او روزه نيست و باطل است ، سپس مي گفت : اين حديث را از گوينده اي شنيدم ؛ ولي خودم از رسول خدا صلي الله عليه وآله نشنيده ام . ذهبي بعد از نقل اين روايت در توجيه تدليس ابوهريره مي گويد : قلت : تدليس الصحابة كثير ، ولا عيب فيه ؛ فإن تدليسهم عن صاحب أكبر منهم ؛ والصحابة كلهم عدول . سير أعلام النبلاء ، الذهبي ، ج ۲ ، ص ۶۰۸ . صحابه فراوان تدليس مي كرده اند وهيچ عيبي ندارد، چون هر يك از آنان از صحابي بزرگتري اين روش را آموخته بودند ، واصحاب همه عادل هستند . اين سخن غير معقول و خلاف تحقيق است ؛ چرا كه ممكن است شخص حذف شده از كساني باشد كه خداوند آن ها را در قرآنش اين گونه توصيف كرده است : وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُوا عَلَي النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ ... التوبه / ۱۰۱ . و از (ميان) اعراب باديه نشين كه اطراف شما هستند ، جمعي منافقند و از اهل مدينه (نيز) ، گروهي سخت به نفاق پاي بندند . تو آن ها را نمي شناسي ؛ ولي ما آن ها را مي شناسيم . يا از اشخاصي همچون وليد بن عقبه باشد كه خداوند در باره او مي فرمايد : يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ . الحجرات / ۶ . اي كساني كه ايمان آورده ايد ! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد ، درباره آن تحقيق كنيد ، مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد! خطيب بغدادي در باره انواع تدليس مي گويد : والتدليس يشتمل علي ثلاثة أحوال تقتضي ذم المدلس وتوهينه فأحدها ... والثالثة أن المدلس إنما لم يبين من بينه وبين من روي عنه لعلمه بأنه لو ذكره لم يكن مرضيا مقبولا عند أهل النقل فلذلك عدل عن ذكره ، وفيه أيضا أنه إنما لا يذكر من بينه وبين من دلس عنه طلبا لتوهيم علو الإسناد والأنفة من الرواية عمن حدثه وذلك خلاف موجب العدالة ومقتضي الديانة من التواضع في طلب العلم وترك الحمية في الإخبار بأخذ العلم عمن أخذه ، والمرسل المبين بريء من جميع ذلك » . الكفاية في علم الرواية ، ج۳ ، ص۲۸۷ ، شماره ۱۱۴۶ ، باب الكلام في التدليس و أحكامه . تدليس در روايت سه حالت دارد كه وجود هر يك از آن در مذمت شخص مدلس و بي ارزشي قدر ومنزلتش كافي است... سومين حالت تدليس اين است كه : شخص مدلس افرادي را كه بين او و كسي كه از وي نقل حديث مي كند ذكر نكند ؛ چون مي داند كه وجود چنين شخصي در سند سبب بي اعتمادي به آن حديث مي شود . يا اين كه عدم ذكر نام موجب شود تا شنونده توهم كند كه اين حديث از سند بلند بالائي بر خورداراست كه اين خود خلاف عدالت ودينداري راوي واهداف علم آموزي است. خطيب بغدادي ، از علماي مشهور اهل سنت در باره حكم تدليس آورده است : سمعت الشافعي ، يقول : قال شعبة بن الحجاج : « التدليس أخو الكذب » شعبة بن حجاج مي گويد : تدليس ، برادر دروغ است . سمعت شعبة ، يقول : « التدليس في الحديث أشد من الزنا ولأن أسقط من السماء أحب إلي من أن أدلس » از شعبه شنيدم كه مي گويد : تدليس در حديث بدتر از زنا است ، اگر من از آسمان سقوط كنم ، برايم بهتر است از اين كه تدليس كنم . سمعت المعافي ، يقول : سمعت شعبة ، يقول : « لأن أزني أحب إلي من أن أدلس . از شعبه شنيدم كه مي گفت : اگر من زنا كنم ، برايم بهتر از اين است كه تدليس كنم . سمعت أبا أسامة يقول : « خرب الله بيوت المدلسين ما هم عندي إلا كذابون » از أبا اسامه شنيدم كه مي گفت : خدا خانه مدليسن را خراب كند، آن ها در نزد من دروغگو ياني نيستند . الكفاية في علم الرواية ، ج۳ ، ص۲۸۷ ، شماره ۱۱۳۷ تا ۱۱۴۱ . با اين حال چگونه مي توان به روايات ابوهريره احتجاج كرد ؟ همين مسأله باعث شده است كه بسياري از بزرگان اهل سنت ، به تمامي روايات ابوهريره عمل نكنند ؛ چنانچه ابن كثير دمشقي سلفي در البداية والنهاية و ذهبي در سير اعلام النبلاء نوشته اند : وقال شريك عن مغيرة عن إبراهيم . قال : كان أصحابنا يدعون من حديث أبي هريرة ، وروي الأعمش عن إبراهيم . قال : ما كانوا يأخذون بكل حديث أبي هريرة ، وقال الثوري عن منصور عن إبراهيم قال : كانوا يرون في أحاديث أبي هريرة شيئا ، وما كانوا يأخذون بكل حديث أبي هريرة ، إلا ما كان من حديث صفة جنة أو نار ، أو حث علي عمل صالح ، أو نهي عن شر جاء القرآن به . البداية والنهاية ، ابن كثير ، ج ۸ ، ص ۱۱۸ و سير اعلام النبلاء ، ج ۲ ، ص۶۰۸ و تاريخ مدينة دمشق ، ج۶۷ ، ص۳۶۰ . شريك از مغيره و او از ابراهيم نقل مي كند كه مي گفت : اصحاب ما روايات ابو هريره را رها مي كردند و نقل نمي كردند . و اعمش از ابراهيم نقل مي كند كه مي گفت : اصحاب ما همه احاديث ابوهريره را نقل نمي كردند ، و همو نيز مي گويد : در احاديث ابوهريره دوستان ما چيزهايي مي ديدند كه مخالف بود ، و همه احاديث وي را قابل نقل نمي دانستند ؛ مگر رواياتي كه در توصيف بهشت و جهنم بود ، يا بر عمل نيك و شايسته ترغيب مي كرد ، و يا از اعمال بد نهي مي كرد كه قرآن نيز از آن نهي كرده باشد . اين روايات در سنن ابن ماجه ، كتاب الصلاه والسنة ، باب الجهر بالآمين آمده است . ۹۰۳ ، حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ أَبِي شَيْبَةَ حَدَّثَنَا حُمَيْدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي لَيْلَي عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ عَنْ حُجَيَّةَ بْنِ عَدِيٍّ عَنْ عَلِيٍّ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ،صلي الله عليه وسلم، إِذَا قَالَ (وَلاَ الضَّالِّينَ) قَالَ « آمِينَ ». حجيه بن عدي از علي عليه السلام نقل مي كند ، از رسول خدا صلي الله عليه وآله شنيدم كه پس از «ولا الضالين» مي فرمود : آمين . بشار عواد در شرح سنن ابن ماجه در باره اين روايت مي گويد : إسناده ضعيف لضعف حميد بن عبدالرحمن بن أبي ليلي فإنّه كان سيّئ الحفظ جداً . شرح سنن ابن ماجة، بشّار عواد معروف ، ج۲ ، ص ۱۳۶ . سند اين حديث به جهت حميدبن عبد الرحمن بن ابي ليلي ضعيف است ؛ چون وي از حافظه خوبي برخوردار نبود . عبد الله بن عدي در باره عبد الرحمن بن أبي ليلي مي گويد : وهذا كله يؤتي عن ابن أبي ليلي من سوء حفظه كما قال شعبة : ما رأيت أسوأ حفظا من بن أبي ليلي . الكامل ، عبد الله بن عدي ، ج۶ ، ص۱۸۸ . تمام اين روايات از طريق ابن ابي ليلي است كه قدرت حفظ ونگهداري اش خوب نبود ، همان گونه كه شعبه در باره وي گفته است : بدتر از ابن ابي ليلي از نظر حافظه كسي را نديدم . و دار قطني بعد از نقل روايتي از وي مي نويسد : والاضطراب في هذا من بن أبي ليلي لأنه كان سئ الحفظ والمشهور عنه حديث حجية بن عدي قال شعبة ما رأيت أسوأ حفظا من بن أبي ليلي ثنا بن صاعد قال ثنا عمرو بن علي سمعت أبا داود يقول سمعت شعبة يقول ما رأيت أسوأ حفظا من بن أبي ليلي . علل الدار قطني ، ص۱۸۶ . اضطراب در اين حديث از جهت ابن ابي ليلي است چرا كه وي بد حافظه بود . ۹۰۴ ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الصَّبَّاحِ وَعَمَّارُ بْنُ خَالِدٍ الْوَاسِطِيُّ قَالاَ حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ عَنْ عَبْدِ الْجَبَّارِ بْنِ وَائِلٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ صَلَّيْتُ مَعَ النَّبِيِّ ،صلي الله عليه وسلم، فَلَمَّا قَالَ (وَلاَ الضَّالِّينَ ). قَالَ « آمِينَ ». فَسَمِعْنَاهَا مِنْهُ . جبار بن وائل از پدرش نقل مي كند: با پيامبر نماز مي گزاردم ، وقتي كه رسيد به ولا الضالين، آمين گفت . بشار عوّاد بعد از نقل اين حديث در شرح سنن ابن ماجه مي گويد : إسناده ضعيف لانقطاعه ، عبدالجبار بن وائل بن حجر لم يسمع من أبيه . شرح سنن ابن ماجة ، بشّار عوّاد معروف ، ج۲ ، ص۱۳۷ . سند حديث ضعيف است چون اولا: منقطع است وثانيا: عبد الجبار از پدرش حديث نشنيده و شنيدن از وي ثابت نيست. همان گونه كه در ذيل در سخن مزي آمده است . مزي در تهذيب الكمال ، در ترجمه وي مي نويسد : وقال عباس الدوري ، عن يحيي بن معين : ثبت ، ولم يسمع من أبيه شيئاً . تهذيب الكمال ، ج۱۶ ، ص۳۹۴ . و نيز محمد بن اسماعيل بخاري مي نويسد : قال لي ابن حجر وولد عبد الجبار بعد موت أبيه بستة أشهر . التاريخ الكبير ، ج۱ ، ص۶۹ . عبد الجبار شش ماه پس از مرگ پدرش به دنيا آمده است. و ابن حبان در المجروحين مي گويد : وأما عبد الجبار بن وائل فإنه ولد بعد موت أبيه بستة أشهر ، مات وائل بن حجر وأم عبد الجبار حامل به ، وهذا ضرب من المنقطع الذي لا تقوم به الحجة ، وقد وهم فطر بن خليفة حيث قال : علي أبي إسحاق عن عبد الجبار بن وائل قال : سمعت أبي . المجروحين ، ابن حبان ، ج۲ ، ص۲۷۳ . عبد الجبار بن وائل شش ماه بعد از مرگ پدرش به دنيا آمد ؛ چون مادرش حامله بود كه پدرش مرد، پس درحديث نقل كردن وي از پدرش نوعي اقطاع وجود دارد كه بي ارزش مي شود. بنابراين ، تمامي روايات ابن ماجه ؛ چه از أبي هريره نقل شده باشد و يا غير او ضعيف هستند و ارزشي براي استدلال ندارند أبي داود ، اين روايت را در كتاب الصلاة ، باب التأمين خلف الإمام ، در جلد اول از سنن آورده است : ۹۳۳ ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ كَثِيرٍ أَخْبَرَنَا سُفْيَانُ عَنْ سَلَمَةَ عَنْ حُجْرٍ أَبِي الْعَنْبَسِ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ،صلي الله عليه وسلم، إِذَا قَرَأَ ( وَلاَ الضَّالِّينَ) قَالَ « آمِينَ ». وَرَفَعَ بِهَا صَوْتَهُ. رسول خدا صلي الله عليه وآله هرگاه به ولا الضالين مي رسيد با صداي بلند آمين مي گفت. در سند اين روايت سفيان ثوري است كه وي مدلس بوده است و تدليس وي از نوع تدليس «تسويه» بوده است . در تعريف اين نوع از تدليس گفته اند : ربّما يسقط ... أو اسقط غيره ضعيفاً أو صغيراً تحسيناً للحديث . تدريب الراوي ، باب النوع الثاني : المدلس وهو قسمان ، ج۱ ، ص۱۸۶ . گاهي چيزي از حديث كم مي كرد يا ديگري چنين مي كرد ، به اين جهت كه يا آن شخص ضعيف يا كوچك بوده است . ابن قطان در باره اين نوع تدليس مي گويد : وهو شرّ أقسامه . تدريب الراوي ، ج۱ ، ص۱۸۷ . اين بدترين نوع تدليس است . سيوطي در ادامه مي نويسد : قال الخطيب وكان الأعمش وسفيان الثوري يفعلون مثل هذا قال العلائي وبالجملة فهذا النوع أفحش أنواع التدليس مطلقا وشرها قال العراقي وهو قادح فيمن تعمد فعله وقال شيخ الإسلام لا شك أنه جرح وإن وصف به الثوري والأعمش فلا اعتذار أنهما لا يفعلانه إلا في حق من يكون ثقة عندهما ضعيفا عند غيرهما . خطيب بغدادي مي گويد : اعمش و سفيان ثوري اين كار را انجام مي داده اند . علائي گفته : سخن آخر اين كه اين نوع از تدليس ، زشت ترين و بدترين نوع آن است . عراقي گفته است : هر كسي كه اين كار را عمداً انجام دهد ، به روايتش ضرر مي زند و روايتش مورد اعتماد نيست . شيخ الاسلام [ابن حجر عسقلاني] گفته است : شكي نيست كه تدليس تسويه موجب جرح است و اگر سفيان ثوري و يا اعمش كه مبتلا به اين نوع تدليس هستند ، اين عذر آن ها از آن ها پذيرفته نمي شود كه كسي بگويد آن دو اين نوع تدليس را در مورد كسي به كار مي برده اند كه نزد خودشان ثقه بوده اند ؛ ولي نزد غير آن ها ضعيف بوده اند . و سخاوي در فتح المغيث مي نويسد: قال ابنت الصلاح تبعا للخطيب وغيره عن فريق من المحدثين والفقهاء حتي بعض من احتج بالمرسل محتجين لذلك بأن التدليس نفسه جرح لما فيه من التهمة والغش حيث عدل عن الكشف إلي الإحتمال وكذا التشيع بما لم يعط حيث يوهم السماع لما لم يسمعه والعلو وهو عنده بنزول الذي قال إبن دقيق العيد أنه أكثر قصد المتأخرين به . السخاوي ، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن (متوفاي۹۰۲هـ) ، فتح المغيث شرح ألفية الحديث ، ج ۱ ص ۱۸۴ ، ناشر : دار الكتب العلمية - لبنان ، الطبعة : الأولي ، ۱۴۰۳هـ . ابن صلاح به تبع خطيب بغدادي و به پيروي از عده اي از فقهاء و محدثين حتي آن هايي كه حديث مرسل را قبول دارند و به آن احتجاج مي كنند ، مي گويد : تدليس به خودي خود جرح و عيب است ؛ زيرا در آن تهمت پوشاندن حق وجود دارد . از آن جايي كه ما به راحتي مي توانستيم بفهميم كه اين فردي كه اين آقاي مدلس از او روايت نقل مي كند ثقه است يا ضعيف يا اين كه او مي توانسته روايت بشنود يا خير ؛ اما اين مدلس با اين كارش ما را از مرحله كشف اين مطلب به احتمال اين كه اين آقا شايد از او شنيده باشد شايد فردي كه نامش ذكر شده ثقه باشد و يا شايد هم ضعيف باشد مي كشاند و اين توهم ايجاد مي شود كه شايد او از اين راوي حديث شنيده باشد ... . حتي طبق اصول مالك بن أنس روايت مدلس مطلقاً حجت نيست . سخاوي در فتح المغيث مي نويسد : وممن حكي هذا القول القاضي عبد الوهاب في الملخص فقال التدليس جرح فمن ثبت تدليسه لا يقبل حديثه مطلقا قال وهو الظاهر علي أصول مالك . فتح المغيث شرح الفية الحديث ، باب التدليس ، ج۱ ، ص۲۰۳ . تدليس ، اگر ثابت شود كه كسي آن را انجام داده است ، عيب است و هيچ وجه روايت وي پذيرفته نمي شود . قاضي عبد الوهاب گفته است : اين مطلب با مبناي مالك بن أنس موافق است . و همان طور كه در باره ابوهريره آورديم ، طبق نظر خود علماي اهل سنت ، تدليس برادر دروغ و بدتر از زنا و ... است . با اين حال ، چگونه مي توان به روايت هاي سفيان ثوري اعتماد كرد ؟ آيا روايت يك مدلس مي تواند مبناي استنباط فقهي قرار گيرد ؟ ذهبي ، رجالي مشهور اهل سنت در باره سفيان ثوري مي نويسد : شبابة ، عن شعبة ، قال : إذا حدثكم سفيان عن رجل لا تعرفونه فلا تقبلوا منه ، فإنما يحدثكم عن مثل أبي شعيب المجنون . ميزان الاعتدال ، ترجمه الصلت بن دينار ، ج۲ ، ص۳۷۱ ، ص۳۹۰۶ . شبابه از شعبه نقل مي كند كه وي گفت : زماني كه سفيان از مردي براي شما حديث نقل كرد كه او را نمي شناختيد ، از او قبول نكنيد ؛ زيرا او از افرادي مثل أبي شعيب ديوانه روايت نقل مي كند . سفيان ثوري از كساني همچون خالد بن سلمة بن العاص ، روايت نقل كرده است كه به نقل ابن عائشه ، اين شخص شعرهايي از بني مروان را كه در هجو رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بود مي خوانده است . رك : تهذيب التهذيب ، ج۱۱ ، ص۱۵۷ ، ترجمه سفيان الثوري ، شماره۲۴۰۷ . ابن حجر عسقلاني در باره خالد بن سلمة مي گويد : وذكر ابن عائشة انه كان ينشد بني مروان الاشعار التي هجي بها المصطفي صلي الله عليه وسلم . تهذيب التهذيب ، ترجمه خالد بن سلمة ، ج۳ ، ص۸۳ ، شماره ۱۸۱ . از كجا معلوم كه شخص حذف شده در روايات سفيان ثوري ، چنين افرادي نباشد و ايشان به خاطر صحيح جلوه دادن روايت ، نام وي را حذف كرده باشد ؟! ۹۳۴ ، حَدَّثَنَا مَخْلَدُ بْنُ خَالِدٍ الشَّعِيرِيُّ حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَيْرٍ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ صَالِحٍ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ عَنْ حُجْرِ بْنِ عَنْبَسٍ عَنْ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ أَنَّهُ صَلَّي خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ ،صلي الله عليه وسلم، فَجَهَرَ بِآمِينَ وَسَلَّمَ عَنْ يَمِينِهِ وَعَنْ شِمَالِهِ حَتَّي رَأَيْتُ بَيَاضَ خَدِّهِ . وائل بن حجر پشت سر رسول خدا صلي الله عليه وآله نماز مي خواند وي مي گويد : آمين را با صداي بلند گفت ، در هنگام سلام نماز به سمت راست وچپ اشاره و نگاه كرد ؛ به گونه اي كه سفيدي صورتش را مشاهده كردم . در سند اين روايت ، علي بن صالح (العلاء بن صالح) وجود دارد كه علماي اهل سنت در وثاقت وي اختلاف دارند . ابن حجر عسقلاني در ترجمه او مي نويسد : وقال ابن معين أيضا وأبو حاتم لا بأس به وقال ابن المديني روي أحاديث مناكير ... وقال البخاري لا يتابع . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج۸ ، ص۱۶۴ . ابن معين وابوحاتم گفته اند : ايرادي در وي نيست ؛ ولي ابن مديني مي گويد : احاديث غير قابل قبولي نقل كرده است ، و بخاري گفته است : روايات وي قابل پيروي نيست . ۹۳۸ ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ رَاهَوَيْهِ أَخْبَرَنَا وَكِيعٌ عَنْ سُفْيَانَ عَنْ عَاصِمٍ عَنْ أَبِي عُثْمَانَ عَنْ بِلاَلٍ أَنَّهُ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ لاَ تَسْبِقْنِي « بِآمِينَ ». در سند اين روايت عاصم الأحول وجود دارد كه ابن حجر در باره وي مي نويسد : كان يحيي بن سعيد قليل الميل إليه وقال ابن إدريس رأيته أتي السوق فقال اضربوا هذا أقيموا هذا فلا أروي عنه شيئا وتركه وهيب لأنه أنكر بعض سيرته . تهذيب التهذيب ، ابن حجر ، ج ۵ ، ص۳۹ . ضمن اين كه الباني بعد از نقل روايت مي گويد : ضعيف . صحيح و ضعيف سنن أبي داود ، شماره ۹۳۷ . ترمذي اين روايت را در كتاب الصلاة ، باب ماجاء في التأمين آورده است . ۲۴۹ ، حَدَّثَنَا بُنْدَارٌ مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ سَعِيدٍ وَعَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مَهْدِيٍّ قَالاَ حَدَّثَنَا سُفْيَانُ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ عَنْ حُجْرِ بْنِ عَنْبَسٍ عَنْ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ قَالَ سَمِعْتُ النَّبِيَّ ،صلي الله عليه وسلم، قَرَأَ (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ) فَقَالَ « آمِينَ ». وَمَدَّ بِهَا صَوْتَهُ. وائل بن حجر مي گويد : هنگامي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در نماز به ولا الضالين مي رسيد، مي گفت : آمين و صدايش را مي كشيد . ۲۵۰ ، قَالَ أَبُو عِيسَي حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَبَانَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ نُمَيْرٍ حَدَّثَنَا الْعَلاَءُ بْنُ صَالِحٍ الأَسَدِيُّ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ عَنْ حُجْرِ بْنِ عَنْبَسٍ عَنْ وَائِلِ بْنِ حُجْرٍ عَنِ النَّبِيِّ ،صلي الله عليه وسلم، نَحْوَ حَدِيثِ سُفْيَانَ عَنْ سَلَمَةَ بْنِ كُهَيْلٍ. در سند اين دو روايت سفيان وجود دارد كه وضعيت وي را پيش از اين روشن كرديم . اولاً : نماز از عبادات است و به اتفاق تمامي مذاهب اسلامي ، توقيفي است ؛ بنابراين اضافه كردن و يا كم كردن چيزي از آن با استناد به اين روايات ضعيف جايز نيست . ثانياً : ائمه اهل بيت عليهم السلام ، به پيروان خود به جهت حفظ سنت جدشان دستور ترك آمين را داده اند و اهل بيت عليهم السلام يكي از دو ثقلي هستند كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم ) پيروي و اطاعت بي قيد و شرط از آن ها را بر همه مسلمين واجب كرده است . ثالثاً : علما و بزرگان اهل سنت در جواز و يا عدم جواز گفتن آمين با يكديگر اختلاف دارند و اين نشانگر عدم تماميت رواياتي است كه در باره آمين نقل شده است ؛ چنانچه پيش از اين اشاره شد . موفق باشيد گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)
|