درباره ما

آیا روایت «علی ولیکم بعدی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟
کد سؤال: ۱۰۱۹۹امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت عامه »امامت عامه در سنت و عقل »حدیث ولایت
تعداد بازدید: ۱۳۲۳
آیا روایت «علی ولیکم بعدی» با سند معتبر در منابع اهل سنت نقل شده است؟

سؤال كننده : حيدر

فهرست مطالب:

روايت اول: عبد الله بن عباس

بررسي سند روايت

روايت دوم: عمران بن حصين

بررسي سند روايت

روايت سوم: عامر بن الحصيب بن عبد الله (بريده)

بررسي سند روايت

روايت چهارم: براء بن عازب

بررسي سند روايت

اشكالات اهل سنت به اين روايت

اشكالات سندي

پاسخ

اشكالات دلالي

معناي كلمه ولي در فرهنگ صدر اسلام

***************

يكي از رواياتي كه ولايت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام و جانشيني بلافصل آن حضرت را ثابت مي كند، روايت «علي ولي كل مؤمن بعدي» است كه به روايت «ولايت» مشهور شده است.

اين روايت با عبارات مختلف؛ از جمله: «علي ولي كل مؤمن بعدي»؛ «هو ولي كل مؤمن من بعدي»؛ «انت ولي كل مؤمن بعدي»؛ «أنت ولي كل مؤمن بعدي و مؤمنة»؛ «فانه وليكم بعدي»؛ «ان علياً وليكم بعدي»؛ «أنك ولي المؤمنين من بعدي»؛ «إنه لا ينبغي أن أذهب إلا وأنت خليفتي في كل مؤمن من بعدي»؛ و... . نقل شده و چندين سند صحيح دارد؛ بزرگاني همچون، حاكم نيشابوري، شمس الدين ذهبي، علي بن أبوبكر هيثمي و حتي محمد ناصر الباني آن را تصحيح كرده اند؛ اما متأسفانه افرادي همچون ابن تيميه حراني و هفمكران او كه صحت اين روايت را اصل مشروعيت مذهب خود در تضاد مي ديده اند، اصل صدور روايت را دروغ دانسته اند:

قوله «هو ولي كل مؤمن بعدي» كذب علي رسول الله صلي الله عليه و سلم.

اين حديث از پيامبر خدا (ص) كه فرمود: « علي ولي هر مؤمني بعد از من است » دروغي است كه به رسول خدا (ص) نست داده شده است.

ابن تيمية، أحمد بن عبد الحليم الحراني (متوفاي ۷۲۸هـ)، منهاج السنة النبوية،ج۷، ص۳۹۱، دار النشر: مؤسسة قرطبة - ۱۴۰۶، الطبعة: الأولي، تحقيق: د. محمد رشاد سالم.

براي روشن شدن حقيقت ماجرا و اين كه چه كسي دروغگو است و به پيامبر خدا دروغ مي بندد، ما أسناد اين روايت را در منابع اهل سنت به صورت فشرده بررسي خواهيم كرد.

روايت اول: عبد الله بن عباس

ابوداود طيالسي در مسند خود مي نويسد:

حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، عَنْ أَبِي بَلْجٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، أَنّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ لِعَلِيٍّ:

«أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».

از إبن عباس نقل شده است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله خطاب به علي (عليه السلام) فرمود:

«تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي».

الطيالسي البصري، سليمان بن داوود ابوداوود الفارسي (متوفاي۲۰۴هـ)، مسند أبي داوود الطيالسي،ج۱، ص۳۶۰، ح۲۷۵۲، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

بررسي سند روايت

أَبُو عَوَانَةَ، وضّاح بن عبد الله

از روات، بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را «ثقه» و «متقن» مي داند:

وضاح بن عبد الله الحافظ أبو عوانة اليشكري مولي يزيد بن عطاء سمع قتادة وابن المنكدر وعنه عفان وقتيبة ولوين ثقة متقن لكتابه توفي ۱۷۶۶ ع

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج۲ ص۳۴۹، رقم:۶۰۴۹، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۳هـ - ۱۹۹۲م.

ابن حجر نيز مي نويسد:

وضاح بتشديد المعجمة ثم مهملة اليشكري بالمعجمة الواسطي البزاز أبو عوانة مشهور بكنيته ثقة ثبت من السابعة مات سنة خمس أو ست وسبعين ع

وضاح، ثقه، استوار و از طبقه هفتم روات بود.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، تقريب التهذيب،ج۱، ص۵۸۰، رقم: ۷۴۰۷، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶.

أَبِو بَلْجٍ، يحيي بن سليم بن بلج:

مزي در تهذيب الكمال مي نويسد:

أبو بلج الفزاري الواسطي، ويُقال: الكوفي، وهو الكبير، اسمه: يحيي بن سليم بن بلج...

قال إسحاق بن منصور، عن يحيي بن مَعِين: ثقة. وكذلك قال محمد بن سعد، والنَّسَائي، والدار قطني. وقَال البُخارِيُّ: فيه نظر. وَقَال أبو حاتم: صالح الحديث، لا بأس به.

ابوبلج فزاري، اسحاق بن منصور از يحيي بن معين نقل كرده است كه او «ثقه» است، همچنين محمد بن سعد، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند. بخاري گفته: در او اشكال است، ابوحاتم گفته: حديثش صالح است و در خود او اشكالي نيست.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال،ج۳۳، ص۱۶۲، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

ذهبي در كتاب الكاشف در باره او مي نويسد:

أبو بلج الفزاري يحيي بن سليم أو بن أبي سليم عن أبيه وعمرو بن ميمون الأودي وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والدارقطني وقال أبو حاتم لا بأس به وقال البخاري فيه نظر ۴

يحيي بن سليم، يحيي بن معين و دارقطني او را توثيق كرده اند، ابوحاتم گفته: اشكالي در او نيست و بخاري گفته: در او اشكالي است.

الكاشف ج۲ ص۴۱۴، رقم:۶۵۵۰

و ابن حجر در لسان الميزان مي گويد:

يحيي بن سليم ان أبو بلج الفزاري عن عمرو بن ميمون وعنه شعبة وهشيم وثقه بن معين والنسائي والدارقطني.

يحيي بن معين، نسائي و دارقطني او را توثيق كرده اند.

لسان الميزان ج۷ ص۴۳۲، رقم:۵۲۰۹

و در تقريب التهذيب او را صدوق دانسته؛ اما گفته است كه برخي وقت ها اشتباه مي كرده:

أبو بلج بفتح أوله وسكون اللام بعدها جيم الفزاري الكوفي ثم الواسطي الكبير اسمه يحيي بن سليم أو بن أبي سليم أو بن أبي الأسود صدوق ربما أخطأ من الخامسة ۴

ابو بلج، بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده است.

تقريب التهذيب ج۱ ص۶۲۵، رقم: ۸۰۰۳.

بديهي است كه جمله بخاري «فيه نظر»، نمي تواند در برابر توثيقات بزرگان علم رجال اهل سنت، تضعيف محسوب شود و به صحت روايت ضرر بزند؛ چرا كه بزرگاني همچون يحيي بن معين، دارقطني، نسائي، محمد بن سعد و ابن أبي حاتم او را توثيق كرده اند و تضعيف بخاري در برابر توثيقات اين بزرگان تاب مقاومت ندارد؛ چنانچه بدر الدين عيني در باره روايتي كه از ابوالمنيب عبيد الله بن عبد الله نقل شده است مي گويد:

فإن قلت: في إسناده أبو المنيب عبيد الله بن عبد الله، وقد تكلم فيه البخاري وغيره. قلت: قال الحاكم: وثقه ابن معين، وقال ابن أبي حاتم: سمعت أبي يقول: هو صالح الحديث، وأنكر علي البخاري إدخاله في الضعفاء، فهذا ابن معين إمام هذا الشأن وكفي به حجة في توثيقه إياه.

اگر بگويي كه در سند آن ابو المنيب عبيد الله بن عبد الله است كه بخاري و ديگران به او اشكال گرفته اند، مي گويم: حاكم گفته كه ابن معين او را توثيق كرده، ابوحاتم گفته كه از پدرم شنيدم كه مي گفت: او صالح الحديث است؛ اما بخاري منكر شده و او را در زمره ضعفاء آورده است؛ اما يحيي بن معين، پيشواي اين كار (علم رجال) است، براي حجيت روايت، توثيق او، توسط يحيي بن معين كفايت مي كند.

العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاي ۸۵۵هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري،ج۷، ص۱۱، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

وضعيت يحيي بن سليم نيز تقريبا به همين صورت است، بخاري او را تضعيف كرده ـ البته اگر بگوييم كه «فيه نظر» تضعيف باشد ـ؛ اما يحيي بن معين و ديگر ائمه رجال اهل سنت او را توثيق كرده اند؛ پس بر طبق گفته آقاي بدر الدين عيني، تضعيف بخاري ارزشي ندارد و تنها توثيق يحيي بن معين، براي اثبات حجيت روايت كفايت مي كند.

حتي اگر فرض كنيم كه اشكال بخاري تأثير گذار باشد، بازهم روايت از حجيت ساقط نمي شود و حد اكثر يحيي بن سليم مي شود «مختلف فيه» و روايت «مختلف فيه» از ديدگاه اهل سنت، دست كم داراي درجه «حسن» است و روايت حسن نيز از ديدگاه آن ها حجت است و در حجيت با روايت صحيح تفاوتي ندارد.

الباني وهابي نيز روايت يحيي بن سليم را «حسن» دانسته است:

۱۱۸۸ - إسناده حسن ورجاله ثقات رجال الشيخين غير أبي بلج واسمه يحيي بن سليم بن بلج قال الحافظ صدوق ربما أخطأ.

سند روايت «حسن» است، تمام راويان آن ثقه و از راويان بخاري و مسلم هستند؛ غير از أبوبلج كه ابن حجر گفته او بسيار راستگو است؛ ولي گاهي اشتباه مي كرده.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي۱۴۲۰هـ)، ظلال الجنة،ج۱، ص۲۷، ج۲، ص۳۳۸، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة - ۱۴۱۳هـ ـ ۱۹۹۳م.

البته الباني روايت «أنت ولي كل مؤمن بعدي» را با همين سند، صحيح مي داند و صراحتا اعتراف مي كند كه اين روايت صحيح است كه در ادامه به سخن او اشاره مي شود.

نتيجه آن كه: يحيي بن سليم از ديدگاه، يحيي بن معين، دارقطني، ابن أبي حاتم، الباني و... موثق و روايتش «صحيح» و يا دست كم «حسن» است.

عَمْرِو بْنِ مَيْمُونٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عمرو بن ميمون الأودي عن عمر ومعاذ وعنه زياد بن علاقة وأبو إسحاق وابن سوقة كثير الحج والعبادة وهو راجم القردة مات ۷۴ ع

عمرو بن ميميون، زياد به حج مي رفت و اهل عبادت بود، او همان كسي است كه ميمون را سنگسار كرد.

الكاشف ج۲ ص۸۹، رقم: ۴۲۳۷

عمرو بن ميمون الأودي أبو عبد الله ويقال أبو يحيي مخضرم مشهور ثقة عابد نزل الكوفة مات سنة أربع وسبعين وقيل بعدها ع.

عمرو بن ميمون كه به او أبويحيي گفته مي شود، مخضرم (كسي كه زمان جاهليت و اسلام را درك كرده)، مشهور، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

تقريب التهذيب ج۱ ص۴۲۷، رقم:۵۱۲۲.

قضيه سنگسار كردن ميمون در جاهليت را بخاري در صحيح خود نقل كرده است:

حدثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ حدثنا هُشَيْمٌ عن حُصَيْنٍ عن عَمْرِو بن مَيْمُونٍ قال رأيت في الْجَاهِلِيَّةِ قِرْدَةً اجْتَمَعَ عليها قِرَدَةٌ قد زَنَتْ فَرَجَمُوهَا فَرَجَمْتُهَا مَعَهُمْ.

نعيم بن حماد از هشيم بن حصين از عمرو بن ميمون روايت كرده است كه وي گفت: در جاهليت، ميموني را ديدم كه زنا كرده بود، پس گروهي از ميمون ها دور وي جمع شده و او را سنگسار كردند؛ من نيز به همراه ايشان او را سنگسار كردم !!!

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري،ج۳، ص۱۳۹۷، ح۳۶۳۶، كتاب مناقب الأنصار، باب القسامة في الجاهلية، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷.

ابْنِ عَبَّاسٍ

صحابي.

همين روايت را احمد بن حنبل و حاكم نيشابوري به صورت مفصل نقل كرده اند:

(۲۹۴۲)- [۳۰۵۲] حَدَّثَنَا يَحْيَي بْنُ حَمَّادٍ، حَدَّثَنَا أَبُو عَوَانَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو بَلْجٍ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مَيْمُونٍ، قَالَ: إِنِّي لَجَالِسٌ إِلَي ابْنِ عَبَّاسٍ، إِذْ أَتَاهُ تِسْعَةُ رَهْطٍ، فَقَالُوا: يَا أَبَا عَبَّاسٍ، إِمَّا أَنْ تَقُومَ مَعَنَا، وَإِمَّا أَنْ يُخْلُونَا هَؤُلَاءِ، قَالَ: فَقَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: بَلْ أَقُومُ مَعَكُمْ، قَالَ: وَهُوَ يَوْمَئِذٍ صَحِيحٌ قَبْلَ أَنْ يَعْمَي، قَالَ: فَابْتَدَءُوا فَتَحَدَّثُوا، فَلَا نَدْرِي مَا قَالُوا، قَالَ: فَجَاءَ يَنْفُضُ ثَوْبَهُ، وَيَقُولُ: أُفْ وَتُفْ، وَقَعُوا فِي رَجُلٍ لَهُ عَشْرٌ، وَقَعُوا فِي رَجُلٍ، قَالَ لَهُ النَّبِيُّ (ص): " لَأَبْعَثَنَّ رَجُلًا لَا يُخْزِيهِ اللَّهُ أَبَدًا، يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ "...

إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَأَنْتَ خَلِيفَتِي ". قَالَ: وَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ: "أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي".

عمرو بن ميمون مي گويد: با عبد اللَّه بن عباس نشسته بودم، افرادي كه در نه گروه بودند نزد او آمدند و گفتند: يا برخيز و با ما بيا و يا شما ما را با ابن عباس تنها گذاريد. اين ماجرا زماني بود كه ابن عباس بينا بود و هنوز كور نشده بود. ابن عباس گفت: من با شما مي آيم [آنان به گوشه اي رفتند و] با ابن عباس مشغول گفت و گو شدند. من نمي فهميدم چه مي گويند. پس از مدتي عبد اللَّه بن عباس در حالي كه لباسش را تكان مي داد تا غبارش فروريزد آمد و گفت: اف و تف بر آنان، به مردي دشنام مي دهند و از او عيب جويي مي كنند كه ده ويژگي براي اوست؛

[يك ]- رسول خدا (ص) فرمود: «مردي را روانه ميدان مي كنم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند هرگز خدا او را خوار نمي كند»... .

شايسته نيست كه من بروم؛ مگر اين كه تو جانشين من باشي. ابن عباس مي گويد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله به علي (عليه السلام) فرمود: تو بعد از من بر هر مؤمني ولي هستي.

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي۲۴۱هـ)، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۸۵، ح۳۰۶۲، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م؛

مسند أحمد بن حنبل، ج۱، ص۳۰۵۳، ح۳۰۶۲، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر.؛

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي۳۶۰هـ)، المعجم الكبير، ج۱۲، ص۹۸، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۴هـ - ۱۹۸۳م؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،ج۴۲، ص۱۰۰، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵؛

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية،ج۷، ص۳۳۹، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة،ج۴، ص۵۶۸، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۲هـ - ۱۹۹۲م.

حاكم نيشابوري متوفاي۴۰۵هـ بعد از نقل اين روايت مي گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه بهذه السياقة.

اين روايت سندش صحيح است؛ ولي بخاري متوفاي۲۵۶هـ و مسلم به اين صورت نقل نكرده اند.

النيسابوري، محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين، ج۳، ص۱۴۳، دار الكتب العلمية ـ بيروت، الأولي، ۱۴۱۱هـ.

ذهبي متوفاي۷۴۸هـ نيز در تلخيص المستدرك بعد از نقل اين روايت گفته:

صحيح.

المستدرك علي الصحيحين و بذيله التلخيص للحافظ الذهبي، ج۳، ص۱۳۴، كتاب معرفة الصحابة، باب ذكر اسلام امير المؤمنين، طبعة مزيدة بفهرس الأحاديث الشريفة، دارالمعرفة، بيروت،۱۳۴۲هـ.

ابن عبد البر قرطبي بعد از نقل اين روايت مي گويد:

قال أبو عمر رحمه الله هذا إسناد لا مَطْعَنٌ فيه لأحد لصحته وثقة نَقَلَتِه... .

ابو عمر (ابن عبد البر) گفته: اين سندي است كه هيچ كس حق اشكال به آن را ندارد؛ چرا كه سند آن صحيح و تمام راويان آن موثق هستند.

ابن عبد البر النمري القرطبي المالكي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي ۴۶۳هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب،ج۳ ص۱۰۹۱ ـ ۱۰۹۲، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۲هـ.

حافظ ابوبكر هيثمي متوفاي۸۰۷ هـ نيز بعد از اين روايت مي گويد:

رواه أحمد والطبراني في الكبير والأوسط باختصار ورجال أحمد رجال الصحيح غير أبي بلج الفزاري وهو ثقة وفيه لين.

اين روايت را احمد و طبراني متوفاي۳۶۰هـ در معجم كبير و معجم اوسط به صورت خلاصه نقل كرده اند، راويان احمد همگي راويانصحيح بخاري متوفاي۲۵۶هـ هستند؛ غير از أبي بلج فزاري كه او نيز مورد اعتماد و در او اشكالي است.

الهيثمي، علي بن أبي بكر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۲۰، دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي ـ القاهرة، بيروت ـ ۱۴۰۷هـ.

حتي الباني وهابي كه روايت أبوبلج را در جاي ديگر «حسن» دانسته، در اين جا تصحيح مي كند و مي گويد:

و أما قوله: «وهو ولي كل مؤمن بعدي». فقد جاء من حديث ابن عباس، فقال الطيالسي ( ۲۷۵۲ ): حدثنا أبو عوانة عن أبي بلج عن عمرو بن ميمون عنه " أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لعلي: " أنت ولي كل مؤمن بعدي ".

و أخرجه أحمد (۱ / ۳۳۰ - ۳۳۱) ومن طريقه الحاكم (۳ / ۱۳۲ - ۱۳۳) و قال: «صحيح الإسناد»، و وافقه الذهبي، و هو كما قالا.

اما اين گفته پيامبر (ص) كه: «او ولي هر مؤمني بعد از من است» از طريق ابن عباس نقل شده است. طيالسي گفته: ابوعوانه از ابوبلج از عمرو بن ميمون از ابن عباس نقل كرده است كه رسول خدا خطاب به علي فرمود: تو ولي هر مؤمني بعد از من هستي.

احمد نيز آن را نقل كرده و حاكم نيز از همين طريق آن را نقل كرده و گفته: سندش صحيح است، ذهبي نيز با نظر او موافقت كرده است. سند روايت همان گونه است است كه حاكم و ذهبي گفته اند (صحيح است).

ألباني، محمد ناصر (متوفاي۱۴۲۰هـ)، السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج۵، ص۲۲۲، ذيل روايت: ۲۲۲۳

نتيجه اين كه: روايت «أَنْتَ وَلِيِّي فِي كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» از ديدگاه بزرگاني همچون حاكم نيشابوري، شمس الدين ذهبي و علي بن أبي بكر هيثمي، محمد ناصر الباني و... صحيح و تمام راويان آن ثقه هستند.

روايت دوم: عمران بن حصين

ابوعيسي ترمذي در سنن خود، احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و نسائي در خصائص اميرمؤمنان عليه السلام نوشته اند:

(۳۶۷۴)- [۳۷۱۲] حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ الضُّبَعِيُّ، عَنْ يَزِيدَ الرِّشْكِ، عَنْ مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ، قَالَ: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) جَيْشًا، وَاسْتَعْمَلَ عَلَيْهِمْ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ فَمَضَي فِي السَّرِيَّةِ، فَأَصَابَ جَارِيَةً، فَأَنْكَرُوا عَلَيْهِ، وَتَعَاقَدَ أَرْبَعَةٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَالُوا: إِذَا لَقِينَا رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَخْبَرْنَاهُ بِمَا صَنَعَ عَلِيٌّ، وَكَانَ الْمُسْلِمُونَ إِذَا رَجَعُوا مِنَ السَّفَرِ بَدَءُوا بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا إِلَي رِحَالِهِمْ، فَلَمَّا قَدِمَتِ السَّرِيَّةُ سَلَّمُوا عَلَي النَّبِيِّ (ص) فَقَامَ أَحَدُ الْأَرْبَعَةِ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ أَلَمْ تَرَ إِلَي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَنَعَ كَذَا وَكَذَا، فَأَعْرَضَ عَنْهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) ثُمَّ قَامَ الثَّانِي فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الثَّالِثُ فَقَالَ مِثْلَ مَقَالَتِهِ، فَأَعْرَضَ عَنْهُ، ثُمَّ قَامَ الرَّابِعُ فَقَالَ مِثْلَ مَا قَالُوا، فَأَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَالْغَضَبُ يُعْرَفُ فِي وَجْهِهِ فَقَالَ:

«مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي».

مطرف بن عبد الله از «عمران بن حصين» روايت كرده كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله لشكري را به فرماندهي حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) فرستاد، حضرت علي عليه السّلام به فرمان پيغمبر به آن مأموريت رفت. پس از پيروزي، كنيزكي را كه جزو اسيران بود، براي خود برگزيد. اين عمل علي عليه السّلام مورد نارضايتي لشكريان قرار گرفت و از آنها، چهار تن تعهد كردند و گفتند: هر گاه با رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله ملاقات كنيم، رفتار ناخوشايند حضرت علي عليه السّلام را به اطلاع ايشان مي رسانيم.

معمول مسلمانها اين بود كه هر گاه از سريّه اي باز مي گشتند. نخست به حضور پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله شرفياب مي شدند و سلام مي كردند؛ پس از عرض سلام، هر يك به مقر خويش باز مي گشت. اين بار هم طبق معمول، لشكر به حضور پيغمبر صلّي اللّه عليه و آله شرفياب شد.

پس از عرض سلام، يكي از چهار تن از جاي برخاست و گفت: يا رسول الله! آيا از رفتاري كه علي بن ابيطالب در اين مأموريت انجام داده، اطلاع يافته ايد؟ رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله روي از او برتافت و پاسخي نداد؛ دومي از جاي برخاست و همان سخن را بازگو كرد. پيغمبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از او نيز روي برگردانيد و پاسخي نداد؛ سومي از جاي برخاست و همان شكايت را نمود. رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله به گفته او هم اعتنائي نكرد؛ چهارمي برخاست و گفته هاي آن سه نفر را تأييد كرد.

رسول الله صلّي اللّه عليه و آله در حالي كه آثار خشم و غضب از چهره مباركش هويدا بود، برآشفت و سه بار فرمود: از علي چه مي خواهيد؟ از علي چه مي خواهيد؟ از علي چه مي خواهيد؟ و فرمود: علي از من است و من از علي و او پس از من، ولي همه مؤمنان است.

الترمذي السلمي، ابوعيسي محمد بن عيسي (متوفاي ۲۷۹هـ)، سنن الترمذي،ج۵، ص۶۳۲، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت؛

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي۲۴۱هـ)، فضائل الصحابة،ج۲، ص۶۲۰، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م؛

النسائي، ابوعبد الرحمن أحمد بن شعيب بن علي (متوفاي۳۰۳ هـ)، خصائص اميرمؤمنان علي بن أبي طالب،ج۱، ص۱۰۹، تحقيق: أحمد ميرين البلوشي، ناشر: مكتبة المعلا - الكويت الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ هـ؛

أبو يعلي الموصلي التميمي، أحمد بن علي بن المثني (متوفاي۳۰۷ هـ)، مسند أبي يعلي،ج۱، ص۲۹۳، تحقيق: حسين سليم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۴ هـ - ۱۹۸۴م؛

الروياني، أبو بكر محمد بن هارون (متوفاي۳۰۷هـ)، مسند الروياني،ج۱، ص۱۲۵، تحقيق: أيمن علي أبو يماني، ناشر: مؤسسة قرطبة - القاهرة، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۶هـ؛

التميمي البستي، محمد بن حبان بن أحمد ابوحاتم (متوفاي۳۵۴ هـ)، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان،ج۱۵، ص۳۷۳، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، ناشر:مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الثانية، ۱۴۱۴هـ ـ ۱۹۹۳م؛

الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاي۳۶۰هـ)، المعجم الكبير،ج۱۸، ص۱۲۸، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۴هـ - ۱۹۸۳م؛

الأصبهاني، ابو نعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي۴۳۰هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء،ج۶، ص۲۹۴، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، ۱۴۰۵هـ.

ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي۶۳۰هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة،ج۴، ص۱۱۶، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷ هـ - ۱۹۹۶ م.

ابن أبي شيبه با همان سند روايت نقل كرده است؛ اما متن آن كمي تفاوت دارد:

حدثنا عفان قال ثنا جعفر بن سليمان قال حدثني يزيد الرشك عن مطرف عن عمران بن حصين قال بعث رسول الله... فأقبل إليه رسول الله يعرف الغضب في وجهه فقال ما تريدون من علي ما تريدون من علي علي مني وأنا من علي وعلي ولي كل مؤمن بعدي

إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي۲۳۵ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار،ج۶، ص۳۷۳، ح۳۲۱۲۱، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

تعدادي از علماي اهل سنت، سند اين روايت را تصحيح كرده اند؛ از جمله ذهب در ميزان الإعتدال مي نويسد:

قال ابن عدي أدخله النسائي في صحاحه.

ابن عدي گفته كه نسائي اين روايت را در زمره روايات صحيح خود وارد كرده است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال،ج۲، ص۱۳۸، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۵م.

و در تاريخ الإسلام مي نويسد:

أخرجه النسائي، والترمذي وقال: حديث حسن غريب. ورواه الإمام أحمد في مسنده عن عبد الرزاق، وعفان عنه. وإسناده علي شرط مسلموإنما لم يخرجه في صحيحه لنكارته.

اين روايت را نسائي آورده و ترمذي بعد از نقل آن گفته: حديث حسن و غريب است. و إمام أحمد در مسندش آن را از طريق عبد الزراق و عفان نقل كرده، سند امام أحمد مطابق با شرايطي است كه مسلم در صحت روايت قائل است؛ اما آن را در صحيح خود نياورده؛ چون متن آن منكر است.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج۱۱، ص۷۱، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

بلي، متن اين روايت از ديدگاه مسلم نيشابوري و شمس الدين ذهبي منكر و غير قابل پذيرش است؛ چون اساس مذهب و عقائد آن ها را فرو ريخته و بطلان افكار آن ها را ثابت مي كند؛ از اين رو طبيعي است كه آن ها نپذيرند و در صحيح خود آن را نياورند.

اگر مسلم اين گونه روايات را آورده بود كه نام كتاب او را «صحيح مسلم» نمي گذاشتند.

و ابن حجر عسقلاني تصريح مي كند كه سند اين روايت «قوي» است.

وأخرج الترمذي بإسناد قوي عن عمران بن حصين في قصة قال فيها قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ما تريدون من علي إن عليا مني وأنا من علي وهو ولي كل مؤمن بعدي.

ترمذي با سند قوي از عمران بن حصين در قصه اي نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: از علي چه مي خواهيد، به درستي كه علي از من است و من از علي هستم و او ولي هر مؤمني بعد از من است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة،ج۴، ص۵۶۹، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۲هـ - ۱۹۹۲م.

و عبد القادر بغدادي نيز همان سخن ابن حجر را تكرار كرده است:

وأخرج الترمذي بإسنادٍ قويٍّ عن عمران بن حصين في قصةٍ قال فيها: قال رسول الله صلي الله عليه وسلم: ما يريدون من علي إن علياً مني وأنا من علي وهو ولي كل مؤمن بعدي.

البغدادي، عبد القادر بن عمر (متوفاي۱۰۹۳هـ)، خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب،ج۶، ص۶۹، تحقيق: محمد نبيل طريفي / اميل بديع اليعقوب، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۹۹۸م.

جلال الدين سيوطي و علاء الدين هندي گفته اند كه ابن جرير طبري همين روايت را نقل و سپس آن را تصحيح كرده است:

(ش وابن جرير وصحَّحَهُ).

ابن أبي شيبه و نيز ابن جرير آن را نقل و تصحيح كرده است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)،ج۱۶، ص۲۵۶، طبق برنامه الجامع الكبير؛

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي۹۷۵هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال،ج۱۳، ص۶۲، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹هـ - ۱۹۹۸م.

سيوطي در جاي ديگر از كتاب جامع الأحاديث صراحتا مي گويد كه اين روايت صحيح است:

عَلِيٌّ مِني وَأَنَا مِنْ عَلِيَ، وَعَلِيٌّ وَلِيُّ كُل مُؤْمِنٍ بَعْدِي (ش) عن عمران بن حصين، صحيح.

علي از من و من از علي هستسم، و علي ولي هر مؤمني بعد از من است. اين روايت را ابن أبي شيبه در كتاب المصنف نقل كرده و سندش صحيح است.

السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي۹۱۱هـ)، جامع الاحاديث (الجامع الصغير وزوائده والجامع الكبير)،ج۵، ص۲۱۱، طبق برنامه الجامع الكبير.

متقي هندي نيز در كنز العمال همين سخن را تكرار كرده است:

علي مني وأنا من علي، وعلي ولي كل مؤمن بعدي. ش عن عمران بن حصين؛ صحيح.

الهندي، علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين (متوفاي۹۷۵هـ)، كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال،ج۱۱، ص۲۷۹، ح ۳۲۹۴۱، تحقيق: محمود عمر الدمياطي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۹هـ - ۱۹۹۸م.

صالحي شامي نيز روايت را صحيح دانسته است:

وروي ابن أبي شيبة وهو صحيح عن عمر - رضي الله تعالي عنه - قال: قال رسول الله - صلي الله عليه وسلم -: ' علي مني وأنا منه، وعلي ولي كل مؤمن من بعدي '.

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي۹۴۲هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج۱۱، ص۲۹۶، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۴هـ.

البته به جاي «عمران» در نقل صالحي شامي «عمر» آمده است كه به احتمال زياد از اشتباهات نسخه نويسان باشد.

الباني وهابي بعد از نقل اين روايت و در توثيق جعفر بن سليمان مي گويد:

قلت: وهو ثقة من رجال مسلم وكذلك سائر رجاله ولذلك قال الحاكم: «صحيح علي شرط مسلم»، وأقره الذهبي.

من مي گويم: جعفر بن سليمان ثقه و از روايان صحيح مسلم است؛ چنانچه ديگر راويان اين روايت نيز اين چنين هستند؛ به همين خاطر حاكم گفته است كه روايت بنابر شرايط مسلم، صحيح است و ذهبي نيز نظر او را تأييد كرده است.

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج۵، ص۲۲۲، ذيل روايت: ۲۲۲۳

هر چند كه همين تصريحات بزرگان اهل سنت براي اثبات صحت روايت كفايت مي كند؛ اما براي اطمينان بيشتر، ما تك تك روات را نيز بررسي خواهيم كرد:

بررسي سند روايت

قُتَيْبَةُ بن سعيد:

از روات بخاري و مسلم؛ ذهبي در باره او مي گويد:

قتيبة بن سعيد أبو رجاء البلخي عن مالك والليث وعنه الجماعة سوي بن ماجة والفريابي والسراج مات عن اثنتين وتسعين سنة في شعبان ۲۴ ع

قتيبة بن سعيد، از مالك و ليث و از او تمام صحاح سته؛ غير از ابن ماجه روايت نقل كرده اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج۲ ص۱۳۴، رقم: ۴۵۵۵، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۳هـ - ۱۹۹۲م.

و ابن حجر در باره او مي نويسد:

قتيبة بن سعيد بن جميل بفتح الجيم بن طريف الثقفي أبو رجاء البغلاني بفتح الموحدة وسكون المعجمة يقال اسمه يحيي وقيل علي ثقة ثبت من العاشرة مات سنة أربعين عن تسعين سنة ع.

قتيبة بن سعيد، ثقه و ثابت قدم بوده است.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲هـ)، تقريب التهذيب، ج۱ ص۴۵۴، رقم:۵۵۲۲، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶ - ۱۹۸۶.

جَعْفَرُ بْنُ سُلَيْمَانَ الضُّبَعِيُّ:

از روات مسلم و ساير صحاح سته، ابن حجر در باره او گفته است:

جعفر بن سليمان الضبعي بضم المعجمة وفتح الموحدة أبو سليمان البصري صدوق زاهد لكنه كان يتشيع من الثامنة مات سنة ثمان وسبعين بخ م ۴

جعفر بن سليمان، بسيار راستگو و زاهد؛ اما متمايل به شيعه بود.

تقريب التهذيب ج۱ ص۱۴۰، رقم:۹۴۲

و ذهبي در تذكرة الحفاظ در باره او مي نويسد:

م ۴ جعفر بن سليمان الامام أبو سليمان الضبعي البصري من ثقات الشيعة وزهادهم حدث عن ثابت البناني... .

جعفر بن سليمان، از روايات مورد اعتماد شيعه و از زاهدان آن بود.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تذكرة الحفاظ، ج۱ ص۲۴۱، رقم:۲۲۷، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي.

الباني وهابي كه از او با عنوان بخاري دوران ياد مي كنند، در توثيق جعفر بن سليمان مي نويسد:

و كان جعفر بن سليمان من الثقات المتقنين في الروايات غير أنه كان ينتحل الميل إلي أهل البيت و لم يكن بداعية إلي مذهبه و ليس بين أهل الحديث من أئمتنا خلاف أن الصدوق المتقن إذا كان فيه بدعة و لم يكن يدعو إليها، أن الاحتجاج بأخباره جائز.

جعفر بن سليمان از راويان مورد اعتماد و استوار در نقل روايت است؛ البته او به أهل بيت متمايل بوده است، اما او به مذهب خود دعوت نمي كرده است و هيچ اختلافي بين پيشوايان أهل حديث ما در اين مطلب وجود ندارد كه اگر راوي راستگو و متقني، اهل بدعت باشد؛ ولي به مذهبش دعوت نكند، اخذ و تمسك به حديث هاي او صحيح و مجاز است.

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج۵، ص۲۲۲، ذيل روايت: ۲۲۲۳

يَزِيدَ بن شريك بن الرِّشْكِ:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي نويسد:

يزيد الرشك هو بن أبي يزيد الضبعي عن مطرف ومعاذة وعنه شعبة وابن علية ثقة متعبد توفي ۱۳ ع.

يزيد الرشك، مورد اعتماد و اهل عبادت بود.

الكاشف ج۲ ص۳۹۱، رقم:۶۳۶۹

و مزي بعد از نقل توثيقاتي كه در باره وجود دارد، مي نويسد:

روي له الجماعة.

تمام صحاح سته از او روايت نقل كرده اند.

المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاي۷۴۲هـ)، تهذيب الكمال، ج۳۲، ص۱۶۱، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۰هـ - ۱۹۸۰م.

مُطَرِّفِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ:

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را يكي از مشاهير معرفي كرده است:

مطرف بن عبد الله بن الشخير الحرشي العامري أبو عبد الله أحد الأعلام عن أبيه وأبي وعلي وعنه أخوه يزيد وقتادة وأبو التياح مات ۹۵ ع

الكاشف ج۲ ص۲۶۹، رقم:۵۴۷۸

و ابن حجر او را ثقه، عابد و فاضل دانسته است:

مطرف بن عبد الله بن الشخير بكسر الشين المعجمة وتشديد المعجمة المكسورة بعدها تحتانية ساكنة ثم راء العامري الحرشي بمهملتين مفتوحتين ثم معجمة أبو عبد الله البصري ثقة عابد فاضل من الثانية مات سنة خمس وتسعين ع

تقريب التهذيب ج۱ ص۵۳۴، رقم:۶۷۰۶

عِمْرَانَ بْنِ حُصَيْنٍ

صحابي.

ابن شاهين بعد از نقل همين روايت مي نويسد:

تَفَرَّدَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ بِهَذِهِ الْفَضِيلَةِ، لَمْ يَشْرَكْهُ فِيهَا أَحَدٌ.

علي بن أبي طالب (عليه السلام) تنها دارنده اين فضيلت است و كسي ديگري در آن شريك نيست.

أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين (متوفاي۳۸۵ هـ)، شرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج۱، ص۸۹، تحقيق: عادل بن محمد، ناشر: مؤسسة قرطبة للنشر والتوزيع، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۵هـ - ۱۹۹۵م.

بنابراين، سند اين روايت كاملا صحيح است و تمام راويان آن، يا از روات بخاري يا از روات مسلم؛ چنانچه پيش از اين تصريح الباني را در اين زمينه خوانديم.

روايت سوم: عامر بن الحصيب بن عبد الله (بريده)

احمد بن حنبل در فضائل الصحابه و مسند خود مي نويسد:

(۲۲۴۰۹)- [۲۲۵۰۲] حَدَّثَنَا ابنُ نُمَيْرٍ، حَدَّثَنِي أَجْلَحُ الْكِنْدِيُّ، عَنْ عَبدِ اللَّهِ بنِ برَيْدَةَ، عَنْ أَبيهِ برَيْدَةَ، قَالَ: بعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بعْثَيْنِ إِلَي الْيَمَنِ، عَلَي أَحَدِهِمَا عَلِيُّ بنُ أَبي طَالِب، وَعَلَي الْآخَرِ خَالِدُ بنُ الْوَلِيدِ، فَقَالَ: " إِذَا الْتَقَيْتُمْ فَعَلِيٌّ عَلَي النَّاسِ، وَإِنْ افْتَرَقْتُمَا، فَكُلُّ وَاحِدٍ مِنْكُمَا عَلَي جُنْدِهِ "، قَالَ: فَلَقِينَا بنِي زَيْدٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ، فَاقْتَتَلْنَا، فَظَهَرَ الْمُسْلِمُونَ عَلَي الْمُشْرِكِينَ، فَقَتَلْنَا الْمُقَاتِلَةَ، وَسَبيْنَا الذُّرِّيَّةَ، فَاصْطَفَي عَلِيٌّ امْرَأَةً مِنَ السَّبيِ لِنَفْسِهِ، قَالَ برَيْدَةُ: فَكَتَب مَعِي خَالِدُ بنُ الْوَلِيدِ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ (ص) يُخْبرُهُ بذَلِكَ، فَلَمَّا أَتَيْتُ النَّبيَّ (ص) دَفَعْتُ الْكِتَاب، فَقُرِئَ عَلَيْهِ، فَرَأَيْتُ الْغَضَب فِي وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا مَكَانُ الْعَائِذِ، بعَثْتَنِي مَعَ رَجُلٍ وَأَمَرْتَنِي أَنْ أُطِيعَهُ، فَفَعَلْتُ مَا أُرْسِلْتُ بهِ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): " لَا تَقَعْ فِي عَلِيٍّ، فَإِنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بعْدِي، وَإِنَّهُ مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّكُمْ بعْدِي "

عبد الله بن بريده از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله دو گروه را به يمن فرستاد؛ سرپرستي يكي را به عهده علي بن ابي طالب عليه السّلام و سرپرستي گروه ديگر را به عهده خالد بن وليد» گذاشت و دستور داد تا زماني دو لشكر از يكديگر جدا نشده اند، علي (عليه السّلام) فرمانده هر دو لشكر خواهد بود و اگر دو لشكر از يكديگر جدا شدند، هر يك از دو تن، فرمانده لشكر خود خواهد بود.

بريدة گفت: لشكريان اسلام عازم يمن شدند و با بني زيد كه اهل يمن بودند، روبرو شديم و جنگيدم، مسلمانان بر مشركان پيروز شدند، گروه بسياري از آنان را از پاي در آورديم، زنان آنان را اسير كرديم و در پايان جنگ غنائمي بدست آورديم.

علي (عليه السّلام) زني را كه از اسيران بود، براي خود برگزيد. اين مسأله، خالد بن وليد ناراحت شد و به همراه من نامه اي براي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرستاد تا از علي (عليه السلام) شكايت كند. هنگامي كه به مدينه رسيدم، نامه را به رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله تقديم كردم. نامه خالد براي رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله قرائت شد، رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله با شنيدن مضمون نامه، آثار غضب بر چهره مباركش هويدا شد. ـ از خشم آن حضرت بيمناك گرديده ـ عرض كردم: يا رسول الله! اينك در جائي هستم كه بايد از خشم رسول خدا به خداي تعالي پناه ببرم، شما مرا تحت فرمان مردي قرار داديد و فرموديد تا از او اطاعت كنم و من از فرمان شما اطاعت كرده ام.

رسول خدا صلّي اللّه عليه و آله فرمود:

«از علي بدگويي نكنيد؛؛ زيرا او از من است و من از اويم و او پس از من، ولي شما خواهد بود».

الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاي۲۴۱هـ)، فضائل الصحابة،ج۲، ص۶۸۸، ح۱۱۷۵، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۳هـ - ۱۹۸۳م؛

مسند أحمد بن حنبل،ج۵، ص۳۵۶، ح۲۳۰۶۲، ناشر: مؤسسة قرطبة - مصر؛

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله (متوفاي۵۷۱هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل،ج۴۲، ص۱۸۹،تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - ۱۹۹۵؛

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج۳، ص۶۲۸، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م؛

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاي۸۵۲ هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري،ج۸، ص۶۷، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي۹۴۲هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج۶، ص۲۳۶، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۴هـ.

البته همين روايت در صحيح بخاري نقل شده؛ اما او همانند هميشه، سخن پيامبر را تحريف و تكه اصلي آن كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مي كند، حذف كرده است تا مبادا مردم با شنيدن سخن پيامبر گمراه شوند:

حدثني محمد بن بَشَّارٍ حدثنا رَوْحُ بن عُبَادَةَ حدثنا عَلِيُّ بن سُوَيْدِ بن مَنْجُوفٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَيْدَةَ عن أبيه رضي الله عنه قال بَعَثَ النبي صلي الله عليه وسلم عَلِيًّا إلي خَالِدٍ لِيَقْبِضَ الْخُمُسَ وَكُنْتُ أُبْغِضُ عَلِيًّا وقد اغْتَسَلَ فقلت لِخَالِدٍ ألا تَرَي إلي هذا فلما قَدِمْنَا علي النبي صلي الله عليه وسلم ذَكَرْتُ ذلك له فقال يا بُرَيْدَةُ أَتُبْغِضُ عَلِيًّا فقلت نعم قال لَا تُبْغِضْهُ فإن له في الْخُمُسِ أَكْثَرَ من ذلك.

عبد الله بن بريده از پدرش نقل كرده است كه رسول خدا (ص) علي بن أبي طالب را به سوي خالد فرستاد تا خمس را از او بگيرد و من بغض و كينه علي را در دل داشتم، علي (عليه السلام) غسل كرد؛ پس به خالد گفتم: آيا او را نمي بيني كه چكار كرد، وقتي پيش رسول خدا رفتيم، اين كار او را گزارش خواهم كرد. رسول خدا (ص) فرمود: اي بريده آيا بغض علي را در دل داري؟ گفتم: بلي، فرمود: بغض او را در دل نداشته باش؛ چرا كه حق او از خمس بيش از اين است.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري،ج۴، ص۱۵۸۱، ح۴۰۹۳، بَاب بَعْثُ عَلِيِّ بن أبي طَالِبٍ عليه السَّلَام وَخَالِدِ بن الْوَلِيدِ رضي الله عنه إلي الْيَمَنِ قبل حَجَّةِ الْوَدَاعِ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷.

بررسي سند روايت

عبد الله بنُ نُمَيْرٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته:

عبد الله بن نمير الهمداني أبو هشام عن هشام بن عروة والأعمش وعنه ابنه وأحمد وابن معين حجة توفي ۱۹۹ ع.

عبد الله بن نمير، استاد احمد بن حنبل و يحيي بن معين، حجت (كسي كه سي صد هزار حديث حفظ بوده) است.

الكاشف ج۱ ص۶۰۴، رقم:۳۰۲۴

عبد الله بن نمير بنون مصغر الهمداني أبو هشام الكوفي ثقة صاحب حديث من أهل السنة من كبار التاسعة مات سنة تسع وتسعين وله أربع وثمانون ع.

عبد الله بن نمير، ثقه و صاحب حديث از اهل سنت است.

تقريب التهذيب ج۱ ص۳۲۷، رقم:۳۶۶۸

أَجْلَحُ الْكِنْدِيُّ

أجلح بن عبد الله، هر چند كه گفته اند شيعه بوده؛ اما نه به اين معنا كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و فرزندان معصومش را قبول داشته؛ بلكه به اين معنا كه گفته شده او به ابوبكر و عمر فحش مي داده است؛ هر چند كه همين اتهام نيز براي برخي از علماي سني ثابت نشده است؛ اما در عين حال ترديدي در وثاقت و صداقت او نيست؛ چنانچه ذهبي مي نويسد:

أجلح بن عبد الله أبو حجية الكندي عن الشعبي وعكرمة وعنه القطان وابن نمير وخلق وثقه بن معين وغيره وضعفه النسائي وهو شيعي مع أنه روي عنه شريك أنه قال سمعنا أنه ما سب أبا بكر وعمر أحد إلا افتقر أو قتل مات ۱۴۵ ۴.

أجلح بن عبد الله را يحيي معين و ديگران توثيق كرده؛ اما نسائي گفته كه او ضعيف است و شيعه بود. با اين كه شريك از او روايت كرده است كه مي گفت: كسي ابابكر و عمر را فحش نمي دهد؛ مگر اين كه فقير يا كشته مي شود.

الكاشف ج۱ ص۲۲۹، رقم: ۲۳۴

البته از آن جائي كه نسائي از متشددين در توثيق بوده و سخت گيري بيش از اندازه داشته، تضعيف او در برابر توثيق ديگر بزرگان اهل سنت، توانائي مقابله و برابري را ندارد؛ چنانچه مباركفوري در شرح حال عبد الله العمري مي گويد:

قواه غير واحد من الأئمة وضعفه النسائي وبن حبان وغيرها من المتشددين

تعداد زيادي از ائمه او را تقويت كرده اند؛ اما نسائي و إبن حبان و ديگراني كه از متشددين هستند، او را تضعيف كرده اند.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي۱۳۵۳هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي،ج۲، ص۳۵۵، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابن حجر عسقلاني در شرح حال او مي نويسد:

أجلح بن عبد الله بن حجية بالمهملة والجيم مصغر يكني أبا حجية الكندي يقال اسمه يحيي صدوق شيعي من السابعة مات سنة خمس وأربعين بخ ۴.

أجلح بن عبد الله راستگو و شيعه بوده است.

تقريب التهذيب ج۱ ص۹۶، رقم:۲۸۵

مناوي در فيض القدير به نقل از جد مادري خود در باره اين روايت مي نويسد:

قال جدنا للأم، الزين العراقي: الأجلح الكندي وثقه الجمهور وباقيهم رجاله رجال الصحيح

جد مادري من، زين العراقي گفته: اجلح كندي را اكثر علما توثيق كرده اند، ساير راويان همگي از روات صحيح بخاري هستند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي ۱۰۳۱هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير،ج۴، ص۳۵۷، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۶هـ.

زين العراقي از بزرگان تاريخ اهل سنت است؛ چنانچه سيوطي در باره او مي نويسد:

الحافظ الإمام الكبير الشهير أبو الفضل زين الدين عبد الرحيم بن الحسين ابن عبد الرحمن بن أبي بكر بن إبراهيم العراقي حافظ العصر... و تقدم في فن الحديث بحيث كان شيوخ عصره يبالغون في الثناء عليه بالمعرفة كالسبكي و العلائي و العز بن جماعة و العماد بن كثير و غيرهم ونقل عنه الشيخ جمال الدين الإسنوي في المهمات و وصفه بحافظ العصر...

او حافظ، امام بزرگ و مشهور أبو الفضل، زين الدين، عبد الرحيم بن الحسين ابن عبد الرحمن بن أبي بكر بن إبراهيم العراقي، حافظ عصر است... او در فن حديث سرآمد (عصر خود) گشت به گونه اي كه بزرگان عصر او همچون سبكي و علائي و عز بن جماعة و عماد بن كثير و غيره در تعريف و تمجيد او فراوان گفته و نوشته اند و شيخ جمال الدين إسنوي، روايات او را در مسايل مهم و اساسي نقل كرده و از او با وصف حافظ عصر ياد كرده است...

السيوطي، عبد الرحمن بن أبي بكر السيوطي، متوفاي ۹۱۱هـ، طبقات الحفاظ، ج۱، ص۵۴۳، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۰۳، الطبعة: الأولي

بنابراين ترديدي در وثاقت اجلح كندي نيست.

عَبدِ اللَّهِ بنِ برَيْدَةَ

ذهبي در الكاشف مي نويسد:

عبد الله بن بريدة قاضي مرو وعالمها عن أبيه وعمران بن حصين وعائشة وعنه مالك بن مغول وحسين بن واقد وأبو هلال ثقة ولد عام اليرموك وعاش مائة توفي ۱۱۵ ع

عبد الله بن بريده كه قاضي مرو و دانشمند آن جا بود، ثقه است.

الكاشف ج۱ ص۵۴۰، رقم:۲۶۴۴.

و إبن حجر مي گويد:

عبد الله بن بريدة بن الخصيب الأسلمي أبو سهل المروزي قاضيها ثقة من الثالثة مات سنة خمس ومائة وقيل بل خمس عشرة وله مائة سنة ع

عبد الله بن بريده، اهل مرو و قاضي آن جا بود، ثقه و از طبقه سوم روات بود.

تقريب التهذيب ج۱ ص۲۹۷، رقم: ۳۲۲۷

عامر بن الحصيب بن عبد الله (برَيْدَةَ)

صحابي.

نتيجه: سند اين روايت نيز اشكالي ندارد، حتي اگر اشكال نسائي در باره أجلح مورد قبول باشد، دست كم اين روايت «حسن» مي شود و روايت «حسن» نيز همانند روايت صحيح از ديدگاه اهل سنت حجت است؛ چنانچه الباني وهابي بعد از نقل همين روايت مي گويد:

أخرجه أحمد ( ۵ / ۳۵۶ ). قلت: و إسناده حسن، رجاله ثقات رجال الشيخين غير الأجلح، و هو ابن عبد الله الكندي، مختلف فيه، وفي التقريب: «صدوق شيعي».

اين روايت را أحمد نقل كرده، من مي گويم: سند آن «حسن» و راويان آن موثق و از روايان بخاري و مسلم هستند؛ غير از أجلح كه او همان ابن عبد الله كندي و «مختلف فيه» (علماي رجال در وثاقت او اختلاف دارند) است. در تقريب آمده است كه او بسيار راستگو و شيعه بوده.

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج۵، ص۲۲۲، ذيل روايت: ۲۲۲۳

روايت چهارم: براء بن عازب

ابوبكر العنبري در مجلسان خود مي نويسد:

(۱۴)- [۱۴ ] حَدَّثَنَا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَي السَّاجِيُّ، حَدَّثَنَا سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ، حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّازِقِ، حَدَّثَنَا مَعْمَرٌ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ، عَنْ عَدِيِّ بْنِ ثَابِتٍ، عَنِ الْبَرَاءِ، أَنّ النَّبِيَّ (ص) قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " أَلَسْتُ أَوْلَي بِهِمْ مِنْ أَوْلادِهِمْ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " أَلَسْتُ أَلَسْتُ؟ " قَالُوا: بَلَي، قَالَ: " فَهَذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِي، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ".

فَقَالَ ابْنُ عُمَرَ: يَهْنُكَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ الْيَوْمَ وَلِيَّ كُلِّ مُسْلِمٍ.

از براء بن عازب نقل شده است كه رسول خدا (ص) فرمود: آيا من از خود مؤمنان نسبت به آن ها شايسته تر نيستم، صحابه گفتند: بلي. فرمود: آيا من نسبت به مؤمنين از همسرانشان شايسته تر نيستم؟ گفتند: بلي. فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از اولادشان شايسته تر نيستم؟ گفتند: بلي. سپس چندين بار همين مسأله را سؤال كردند و همه حاضران تصديق كردند. فرمود: اين (علي عليه السلام) ولي شما بعد از من است؛ خدا دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن.

پس پسر عمر گفت: مبارك باد بر تو اي پسر ابوطالب، تو از امروز ولي هر مسلماني شدي.

العنبري الملحمي أحمد بن محمد (متوفاي۳۲۴هـ)، مجلسان لأبي بكر العنبري، ص۴، تحقيق: قسم المخطوطات بشركة أفق للبرمجيات، ناشر: شركة أفق للبرمجيات، ـ مصر، الطبعة: الأولي، ۲۰۰۴هـ

دلالت اين روايت بر ولايت مطلق اميرمؤمنان عليه السلام از ديگر روايات ذكر شده، آشكار تر است؛ چرا كه رسول خدا صلي الله عليه وآله پيش از گفتن «فهذا وليكم بعدي» اولويت خود را نسبت به مؤمنان از جان، ناموس و فرزندان آن ها، ثابت مي كند و اعتراف مي گيرد؛ سپس همين اولويت را براي اميرمؤمنان عليه السلام نيز تثبيت مي نمايد؛ يعني بعد از من علي بن أبي طالب عليه السلام نيز نسبت به جان، ناموس، فرزندان و... شما اولويت دارد؛ همان طوري كه من دارم.

ضمن اين كه پسر عمر به اميرمؤمنان تبريك مي گويد كه تو از امروز به اين مقام جديد دست يافتي و بر همه مؤمنان «ولي» شدي. اگر منظور دوستي، نصرت و... باشد، تبريك گفتن معنا ندارد؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام پيش از از اين دوست و ياور مردم بوده و با كسي از مؤمنان دشمني نداشته؛ بنابراين، در صورتي كه به معناي دوستي و... باشد، به مقام جديدي دست نيافته كه پسر عمر تبريك بگويد.

بررسي سند روايت

زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَي السَّاجِيُّ

ذهبي در تاريخ الإسلام در شرح حال او مي نويسد:

زكريا بن يحيي... أبو يحيي الساجي البصري الحافظ. وكان من الثقات الأئمة. سمع منه: الأشعري وأخذ عنه مذهب أهل الحديث. ولزكريا الساجي كتاب جليل في العلل يدل علي تبحره وإمامته.

زكريا بن يحيي ساجي، حافظ و از پيشوايان مورد اعتماد بود. اشعري شاگرد او بود و مذهب اهل حديث را از او آموخت. براي او كتابي در باره علل (علم شناخت حديث صحيح از ضعيف) است كه دلالت بر مهارت و امامت او مي كند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام،ج۲۳، ص۲۱۰، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

و ابن حجر در تقريب التهذيب مي نويسد:

زكريا بن يحيي الساجي البصري ثقة فقيه من الثانية عشرة مات سنة سبع وثلاثمائة.

زكريا بن يحيي، ثقه و فقيه بود.

تقريب التهذيب ج۱ ص۲۱۶، رقم:۲۰۲۹

سَلَمَةُ بْنُ شَبِيبٍ

از روات صحيح مسلم، ذهبي در شرح حال او مي نويسد:

سلمة بن شبيب أبو عبد الرحمن النيسابوري الحافظ بمكة عن أبي أسامة ويزيد وعبد الرزاق وعنه مسلم والأربعة والروياني حجة مات ۲۴۷ م ۴

سلمة بن شبيب، از روات مسلم و ساير صحاح سته، حافظ و حجت بود.

الكاشف ج۱ ص۴۵۳، رقم:۲۰۳۴.

ابن حجر مي نويسد:

سلمة بن شبيب المسمعي النيسابوري نزيل مكة ثقة من كبار الحادية عشرة مات سنة بضع وأربعين م ۴

سلمة بن شبيب، ساكن مكه، مورد اعتماد و از بزرگان طبقه يازدهم روات بود.

تقريب التهذيب ج۱ ص۲۴۷، رقم:۲۴۹۴.

عَبْدُ الرَّازِقِ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي گويد:

عبد الرزاق بن همام بن نافع الحافظ أبو بكر الصنعاني أحد الأعلام عن بن جريج ومعمر وثور وعنه أحمد وإسحاق والرمادي والدبري صنف التصانيف مات عن خمس وثمانين سنة في ۲۱۱ ع.

عبد الرزاق بن همام، حافظ و يكي از مشاهير بود.

الكاشف ج۱ ص۶۵۱، رقم:۳۳۶۲

مَعْمَرٌ بن راشد

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي او را اين چنين مي ستايد:

معمر بن راشد أبو عروة الأزدي مولاهم عالم اليمن عن الزهري وهمام وعنه غندر وابن المبارك وعبد الرزاق قال معمر طلبت العلم سنة مات الحسن ولي أربع عشرة سنة وقال أحمد لا تضم معمرا إلي أحد إلا وجدته يتقدمه كان من أطلب أهل زمانه للعلم وقال عبد الرزاق سمعت منه عشرة آلاف توفي في رمضان ۱۵۳ع

معمر بن راشد، دانشمند يمني بود. أحمد گفته: كسي معمر را در كنار شخص ديگري قرار نداد، مگر اين كه ديدم او را مقدم كرده است؛ او در زما خودش از همه مردم بيشتر به دنبال دانش بود، عبد الرزاق گفت كه ده هزار روايت از او شنيده ام.

الكاشف ج۲ ص۲۸۲، رقم:۵۵۶۷.

ابن حجر مي گويد:

معمر بن راشد الأزدي مولاهم أبو عروة البصري نزيل اليمن ثقة ثبت فاضل إلا أن في روايته عن ثابت والأعمش وهشام بن عروة شيئا وكذا فيما حدث به بالبصرة من كبار السابعة مات سنة أربع وخمسين وهو بن ثمان وخمسين سنة ع

معمر بن راشد، ساكن يمني، ثقه، ثابت قدم و فاضل بود؛ البته در روايت او از ثابت، أعمش و هشام اشكالاتي است.

تقريب التهذيب ج۱ ص۵۴۱، رقم:۶۸۰۹.

عَلِيِّ بْنِ زَيْدٍ

از روات مسلم و ساير صحاح سته. البته برخي به دليل اين كه او شيعه بوده، تضعيف كرده اند؛ اما چون از روات صحيح مسلم است، تضعيفش بي فايده است، به همين خاطر ذهبي تضعيفات اين تعداد را بي ارزش دانسته و نام او را در كتاب «ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق» آورده است:

علي بن زيد بن جدعان علي م مقرونا صويلح الحديث قال أحمد ويحيي ليس بشيء وقواه غيرهما.

علي بن زيد، مسلم از او به صورت مقرون (به همراه شخص ديگري در همان مكان از سند) روايت نقل كرده، احاديث او صالح است، احمد و يحيي بن معين گفته اند كه بي ارزش است؛ اما ديگران او را توثيق كرده اند.

الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي ۷۴۸ هـ)، ذكر أسماء من تكلم فيه وهو موثق، ج۱ ص۱۴۰، رقم: ۲۵۳، تحقيق: محمد شكور أمرير المياديني، ناشر: مكتبة المنار - الزرقاء، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۶هـ.

عَدِيِّ بْنِ ثَابِتٍ

از روات بخاري، مسلم و ساير صحاح سته، ذهبي در باره او مي نويسد:

عدي بن ثابت الأنصاري عن أبيه والبراء وابن أبي أوفي وعنه شعبة ومسعر وخلق ثقة لكنه قاص الشيعة وإمام مسجدهم بالكوفة توفي ۱۱۶ ع.

عدي بن ثابت، موثق است؛ اما قصه گوي شيعه و امام مسجد آن ها در كوفه بود.

الكاشف ج۲ ص۱۵، رقم:۳۷۵۸

ابن حجر مي گويد:

عدي بن ثابت، كوفي و ثقه است؛ اما به شيعه بودن متهم شده است.

عدي بن ثابت الأنصاري الكوفي ثقة رمي بالتشيع من الرابعة مات سنة ست عشرة ع

تقريب التهذيب ج۱ ص۳۸۸، رقم:۴۵۳۹

الْبَرَاءِ بن عازب

صحابي.

تا اين جا ثابت شد كه اين روايت حد اقل از چهار طريق؛ عبد الله بن عباس، عمران بن حصين، بريده و براء بن عازب، و با اسناد معتبر نقل شده است؛ حتي محمد ناصر الباني دو سند آن را «صحيح» و يك سند آن را «حسن» دانسته است؛ بنابراين در صحت اين روايات ترديدي نيست.

هر چند كه هر كدام از اين طريق ها چند سند معتبر ديگر نيز دارد كه ما به اختصار به همين اندازه كفايت مي كنيم و دوستاني كه خواستار تحقيق بيشتر در اين زمينه هستند، به كتاب نفحات الأزهار، خلاصه عبقات الأنوار علامه ميلاني ج۱۵ و ۱۶ ارجاع مي دهيم.

اشكالات اهل سنت به اين روايت

حال بعد از اثبات صحت سند روايت بايد به اشكالات اهل سنت پاسخ داده شود.

اشكالات به اين روايت به دو دسته تقسيم مي شود: اشكالات سندي؛ ۲. اشكالات دلالي.

اشكالات سندي

ابن تيميه

ابن تيميه حراني به صورت كامل، اين روايت منكر شده و آن را دروغ پنداشته است. همان طور كه گذشت، وي در منهاج السنة مي نويسد:

قوله «هو ولي كل مؤمن بعدي» كذب علي رسول الله صلي الله عليه و سلم.

اين حديث از پيامبر خدا (ص) كه فرمود: « علي ولي هر مؤمني بعد از من است » دروغي است كه به رسول خدا (ص) نست داده شده است.

ابن تيمية، أحمد بن عبد الحليم الحراني (متوفاي ۷۲۸هـ)، منهاج السنة النبوية،ج۷، ص۳۹۱، دار النشر: مؤسسة قرطبة - ۱۴۰۶، الطبعة: الأولي، تحقيق: د. محمد رشاد سالم.

ابن كثير دمشقي

ابن كثير دمشقي، شاگرد ابن تيميه نيز مي نويسد:

هذه الفظة منكرة والاجلح شيعي ومثله لا يقبل اذا تفرد بمثلها.

اين لفظ منكر (غير قابل قبول) و أجلح شيعي است و زماني كه همانند او به تنهائي چنين روايتي را نقل كند، پذيرفته نمي شود.

ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية،ج۷، ص۳۴۴، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

ابن حجر هيثمي

ابن حجر مكي مي گويد:

و أما رواية ابن بريدة عنه لا تقع يا بريدة في علي فإن عليا مني وأنا منه وهو وليكم بعدي ففي سندها الأجلح وهو وإن وثقه ابن معين لكن ضعفه غيره علي أنه شيعي.

اما روايت ابن بريده از پدرش كه «اي بريده از علي عيب جوئي نكند؛ چرا كه او از من است و من از او هستم و او ولي شما بع از من است» پس در سند آن أجلح است؛ اگر چه ابن معين او را توثيق كره ؛ اما ديگران به خاطر اين كه شيعه است، تضعيفش كرده اند.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي۹۷۳هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج۱، ص۱۱۰، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ - ۱۹۹۷م.

دهلوي

عبد العزيز دهلوي در رد اين روايت مي گويد:

حديث سوم روايت بريده مرفوعا انه قال (ان عليا مني و انا من علي و هو ولي كل مومن من بعدي) و اين حديث باطل است زيرا كه در اسناد او اجلح واقع شده و او شيعي است متهم در روايت خود و جمهور او را تضعيف كرده اند پس به حديث او احتجاج نه توان كرد.

الدهلوي، حافظ (عبدالعزيز) غلام حليم بن شيخ قطب الدين احمد بن شيخ ابوالفيض المعروف به شاه ولي الله الهندي، تحفه اثنا عشري، ص۳۴۶

مباركفوري

مباركفوري به صورت مفصل در باره اين روايت سخن گفته است كه خلاصه تمام حرف هاي او دو اشكال است كه هر دو اشكال او در حقيقت به يك اشكال و آن شيعه بودن جعفر بن سليمان و أجلح كندي است:

قد تفرد بها جعفر بن سليمان و هو شيعي بل هو غال في التشيع...

فإن قلت: لم يتفرد بزيادة قوله «بعدي» جعفر بن سليمان بل تابعه عليها أجلح الكندي فروي الإمام أحمد في مسنده هذا الحديث من طريق أجلح الكندي عن عبد الله بن بريدة... قلت: أجلح الكندي هذا أيضا شيعي.

اين روايت را تنها جعفر بن سليمان نقل كرده كه او شيعي و بلكه در تشيع خود زياده روي مي كرده...

اگر بگويي: تنها جعفر بن سليمان اين روايت را با جمله «بعدي» نقل نكرده؛ بلكه أجلح كندي نيز نقل كرده است؛ چنانچه امام احمد در مسند از طريق اجلح كندي از عبد الله بن بريده نقل كرده كه... مي گويم: اجلح كندي نيز شيعه است.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي۱۳۵۳هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي،ج۱۰، ص۱۴۶، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

خلاصه اشكالات سندي

كل اشكالات سندي علماي سني به اين روايت را مي توان در يك اشكال خلاصه كرد:

اين روايت تنها از طريق جعفر بن سليمان و همچنين اجلح كندي نقل شده كه هر دوي آن ها شيعه هستند و روايت اين دو نفر براي اهل سنت حجت نيست.

پاسخ

اما اشكال ابن تيميه كه گفته بود اين روايت دروغ و تهمت به پيامبر است، با بررسي سند هاي متعدد اين روايت و تصحيحاتي كه بزرگان اهل سنت اين روايات را كرده بودند ، پاسخ داده شد و ميزان راستگويي ابن تيميه و دشمني با اميرمؤمنان عليه السلام روشن گرديد.

در رد سخن ابن تيميه همين بس كه الباني وهابي در ذيل روايت مي گويد:

فمن العجيب حقا أن يتجرأ شيخ الإسلام ابن تيمية علي إنكار هذا الحديث و تكذيبه في منهاج السنة ( ۴ / ۱۰۴ ) كما فعل بالحديث المتقدم هناك.

هذا كله من بيان شيخ الإسلام و هو قوي متين كما تري، فلا أدري بعد ذلك وجه تكذيبه للحديث إلا التسرع و المبالغة في الرد علي الشيعة، غفر الله لنا و له.

حقيقتا شگفت انگيز است كه شيخ الاسلام ابن تيميه چگونه جرأت بر انكار و تكذيب اين روايت در منهاج السنه، پيدا كرده است؛ چنانچه در باره روايت پيشيني نيز همين برخورد را كرده است.

هر چند كه پاسخ هاي دلالي او قوي و متين است؛ چنانچه ديديد؛ پس از نظر من دليل تكذيب اين روايت، جز عجله و زياده روي در رد شيعه نمي تواند باشد.

اما اشكال ديگر علماي سني كه اين روايت تنها از طريق اجلح كندي نقل شده و او ضعيف و شيعي است و حتي دهلوي ادعا كرده بود كه جمهور علماي اهل سنت او را تضعيف كرده اند، با توثيقاتي كه از علماي رجال اهل سنت نقل كرديم، پاسخ داده مي شود. نه تنها جمهور علما او را تضعيف نكرده اند؛ بلكه واقعيت عكس آن است و جمهور علماي اهل سنت او را توثيق كرده اند؛ به جز عده اي انگشت شمار كه سخن آن ها در برابر توثيقات بزرگان رجال سني، توان ايستادگي ندارد.

پيش از اين توثيقات علماي سني نقل شد، نيازي به تكرار نيست و تنها به نقل دو باره سخن زين العراقي از زبان علامه مناوي اكتفا مي كنيم كه گفته بود:

الأجلح الكندي وثقه الجمهور وباقيهم رجاله رجال الصحيح.

اجلح كندي را اكثر علما توثيق كرده اند، ساير راويان همگي از روات صحيح بخاري هستند.

المناوي، محمد عبد الرؤوف بن علي بن زين العابدين (متوفاي ۱۰۳۱هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير،ج۴، ص۳۵۷، ناشر: المكتبة التجارية الكبري - مصر، الطبعة: الأولي، ۱۳۵۶هـ.

جا دارد كه از دهلوي و امثال او سؤال شود كه كجاست تضعيفات جهمور علما نسبت به اجلح كندي؟ چرا ايشان نام يك نفر از علماي سني كه اجلح را تضعيف كرده باشد نمي آورد؟

اما اشكال شيعه بودن اجلح و همچنين جعفر بن سليمان و عدم حجيت روايت آن دو، اشكالي است بي ارزش و غير قابل توجه؛ چرا كه به اجماع شيعه و سني، مذهب راوي نقشي در حجيت روايت ندارد؛ بلكه آن چه مهم است، صداقت راوي است كه اگر صداقت او ثابت شود، روايتش حجت مي شود؛ ولو از خوارج، جهميه و... باشد.

الباني وهابي در جواب اين عده مي نويسد:

فإن قال قائل: راوي هذا الشاهد شيعي، و كذلك في سند المشهود له شيعي آخر، و هو جعفر بن سليمان، أفلا يعتبر ذلك طعنا في الحديث و علة فيه؟ !

فأقول: كلا لأن العبرة في رواية الحديث إنما هو الصدق و الحفظ، و أما المذهب فهو بينه و بين ربه، فهو حسيبه، و لذلك نجد صاحبي " الصحيحين " و غيرهما قد أخرجوا لكثير من الثقات المخالفين كالخوارج و الشيعة و غيرهم... .

اگر كسي بگويد كه راوي اين شاهد نيز شيعه است؛ چنانچه در سند اصلي نيز شخص ديگري است كه او شيعه است كه همان جعفر بن سليمان باشد؛ آيا طعن به حديث و اشكال به آن حساب نمي آيد؟

پس من مي گويم: هرگز؛ زيرا آن چه در نقل روايت مهم و معتبر است، راستگويي و حافظه راوي است؛ اما مذهب او بين خود و خداي او است و خدا مي داند كه با او چه برخوردي نمايد؛ به همين خاطر مي بينيم كه نويسندگان صحيحين (بخاري و مسلم) و ديگران، روايات بسياري را از ثقات مخالفين؛ مثل خوارج و شيعه و غير آن ها نقل كرده اند.

ضمن اين كه اين روايت، تنها از طريق أجلح كندي و جعفر بن سليمان نقل نشده؛ بلكه چهار دو سند صحيح ديگر نيز دارد.

نتيجه: اشكالات سندي كه علماي اهل سنت به اين روايت گرفته بودند، همگي دفع و ثابت شد كه سند هاي اين روايت صحيح و براي اهل سنت حجت است.

اشكالات دلالي

محمد ناصر الباني

موالات به معناي دوستي و محبت است:

الباني وهابي بعد از اعتراف به صحت سه سند از سندهاي اين روايت، در رد دلالت آن مي نويسد:

أن الموالاة هنا ضد المعاداة و هو حكم ثابت لكل مؤمن، و علي رضي الله عنه من كبارهم، يتولاهم و يتولونه.

ففيه رد علي الخوارج و النواصب، لكن ليس في الحديث أنه ليس للمؤمنين مولي سواه، و قد قال النبي صلي الله عليه وسلم: " أسلم و غفار و مزينة و جهينة و قريش و الأنصار موالي دون الناس، ليس لهم مولي دون الله و رسوله ".

فالحديث ليس فيه دليل البتة علي أن عليا رضي الله عنه هو الأحق بالخلافة من الشيخين كما تزعم الشيعة لأن الموالاة غير الولاية التي هي بمعني الإمارة، فإنما يقال فيها: والي كل مؤمن.

موالات در اين جا به معناي ضد آن؛ يعني معادات (دشمني) است و اين حكم ثابتي است براي همه مؤمنان و علي (عليه السلام) از بزرگان مؤمنان است، او مؤمنان را دوست دارد و مؤمنان نيز او را دوست دارند.

پس اين روايت، ردي است بر خوارج و نواصب؛ اما در روايت نيامده است كه مؤمنان مولاي غير از علي (عليه السلام) ندارند؛ به درستي كه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده: قبائل اسلم، غفار، مزينه، جهينه، قريش و أنصار، دوستان من هستند نه ديگر مردم، و براي آن ها مولايي غير خدا و رسول نيست.

البته در اين حديث دليلي نيست كه ثابت كند علي (عليه السلام) نسبت به خلافت از شيخين شايسته تر است؛ چنانچه شيعه خيال كرده؛ زيرا موالات غير از آن ولايتي است كه به معناي امارت است؛ در باره امارت گفته مي شود: او والي همه مؤمنان است (نه ولي).

السلسلة الصحيحة المجلدات الكاملة، ج۵، ص۲۲۲، ذيل روايت: ۲۲۲۳

پاسخ:

آن چه منظور رسول خدا صلي الله عليه وآله را در اين روايت روشن مي كند، جمله «من بعدي» است كه رسول خدا به صراحت مي فرمايد كه «علي، بعد از من ولي هر مؤمني است». اگر كلمه «ولي» در اين جا به معناي محبت و دوستي بود، ديگر جلمه «من بعدي» معنا نداشت؛ زيرا دوستي اميرمؤمنان با مؤمنان تنها به بعد از رسول خدا منحصر نمي شود؛ بلكه در زمان آن حضرت نيز دوست مردم بوده است.

جالب است كه حتي مباركفوري نيز تصريح مي كند كه اگر با سند صحيح ثابت شود كه رسول خدا روايت «علي وليكم» را با اضافه «من بعدي» فرموده، ولايت اميرمؤمنان عليه السلام و نظر شيعه ثابت مي شود.

و قد استدل به الشيعة علي أن عليا رضي الله عنه، كان خليفة بعد رسول الله من غير فصل و استدلالهم به عن هذا باطل فإن مداره عن صحة زيادة لفظ «بعدي» وكونها صحيحة محفوظة قابلة للاحتجاج.

شيعيان براي اين كه علي (عليه السلام) خليفه بلا فصل رسول خدا است، به اين روايت استدلال كرده اند، استدلال آن ها باطل است؛ زيرا محور درستي اين استدلال (دو چيز است).

الف: كلمه ي «بعدي» كه در اين حديث بايد وجود داشته باشد.

ب: اين حديث از نظر سندي، صحيح و قابل استدلال باشد.

المباركفوري، أبو العلا محمد عبد الرحمن بن عبد الرحيم (متوفاي۱۳۵۳هـ)، تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي،ج۱۰، ص۱۴۶، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

و پيش از اين ثابت كرديم كه اين روايت با اضافه جمله «من بعدي» با سند صحيح نقل شده و خود الباني صحت سه سند از سند هاي آن را پذيرفته بود.

اما اين گفته الباني كه قبائل: أسلم و غفار و مزينة و جهينة و... موالي رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده اند، سخني است نسنجيده؛ چرا كه اين قبائل از كساني بودند كه در جنگ تبوك از فرمان رسول خدا صلي الله عليه وآله تخلف كردند و قرآن صراحتا آن ها را منافق خوانده است:

قرطبي در تفسير خويش در ذيل آيه:

سَيَقُولُ لَكَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَ أَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرًّا أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً. الفتح/۱۱.

بزودي متخلّفان از اعراب باديه نشين (عذرتراشي كرده) مي گويند: « (حفظ) اموال و خانواده هاي ما، ما را به خود مشغول داشت (و نتوانستيم در سفر حديبيه تو را همراهي كنيم)، براي ما طلب آمرزش كن!» آنها به زبان خود چيزي مي گويند كه در دل ندارند! بگو: «چه كسي مي تواند در برابر خداوند از شما دفاع كند هر گاه زياني براي شما بخواهد، و يا اگر نفعي اراده كند (مانع گردد)؟! و خداوند به همه كارهايي كه انجام مي دهيد آگاه است!»

قرطبي در تفسير اين آيه مي گويد:

قوله تعالي: «سيقول لك المخلفون من الأعراب» قال مجاهد وبن عباس: يعني أعراب غفار ومزينة وجهينة وأسلم وأشجع والديل وهم الأعراب الذين كانوا حول المدينة تخلفوا عن رسول الله صلي الله عليه وسلم.

آيه شريفه «سيقول لك المخلفون من الأعراب»؛ مجاهد و ابن عباس گفته اند، مقصود اعراب قبايل غفار و مزينه و جهينه و اسلم و اشجع و ديل است، و اينان، همان اعرابي هستند كه در نزديك مدينه بوده و از پيامبر ' باز ماندند.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي۶۷۱هـ)، الجامع لأحكام القرآن،ج۱۶، ص۲۶۸، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

البته ما در ادامه كلمه «ولي» را از نظر لغت نيز بررسي و ثابت خواهيم كرد كه خلفاي سه گانه اهل سنت و ديگراني كه در صدر اسلام زندگي مي كرده، همواره از اين كلمه ولايت و سرپرستي را اراده كرده اند.

ابن حجر هيثمي

ابن حجر هيثمي اشكالات متعددي بر اي روايت دارد كه ما تك تك آن ها را بررسي و پاسخ خواهيم داد.

اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبكر:

وي پس از نقد سندي كه پيش از اين پاسخ داده شد مي گويد:

وعلي تقدير الصحة فيحتمل أنه رواه بالمعني بحسب عقيدته وعلي فرض أنه رواه بلفظه فيتعين تأويله علي ولاية خاصة نظير قوله صلي الله عليه وسلم ( أقضاكم علي ) علي أنه وإن لم يحتمل التأويل فالإجماع علي حقية ولاية أبي بكر وفرعيها قاض بالقطع بحقيتها لأبي بكر وبطلانها لعلي لأن مفاد الإجماع قطعي ومفاد خبر الواحد ظني ولا تعارض بين ظني وقطعي بل يعمل بالقطعي ويلغي الظني علي أن الظني لا عبرة به فيها عند الشيعة كما مر

بر فرض صحت روايت، پس احتمال دارد كه اين شخص (اجلح) روايت را بر طبق اعتقاد خودش نقل كرده باشد. بر فرض كه عين سخن پيامبر را نقل كرده باشد؛ پس تأويل اين روايت بر ولايت خاصه (بر بعضي از چيزها) متعين است؛ مثل اين سخن رسول خدا كه فرمود: «علي قاضي ترين شما است»؛ حتي اگر اين تأويل درست نباشد؛ پس اجماع بر شايسته تر بودن ابوبكر و دو فرع او (عمر و عثمان)، قضاوت خواهد كرد، ولايت ابوبكر را ثابت و ولايت علي را باطل خواهد كرد؛ چرا كه مفاد اجماع قطعي و مفاد خبر واحد ظني است و بين ظني و قطعي هيچگاه تعارض نمي شود؛ بلكه به قطعي عمل و ظني ملغا مي شود؛ چرا كه دليل ظني از ديدگاه شيعه نيز ارزشي ندارد؛ چنانچه پيش از اين گذشت.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي۹۷۳هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج۱، ص۱۱۰، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ - ۱۹۹۷م.

پاسخ:

اين كه احتمال دارد، اجلح كندي روايت را تحريف و بر طبق مذهب خود نقل كرده باشد، بعد از اثباث صداقت و وثاقت و حفظ او، احتمالي است باطل و بي ارزش. ضمن اين كه اين روايت تنها از طريق اجلح نقل نشده است؛ بلكه چهار سند صحيح دارد و بزرگان اهل سنت صحت آن را پذيرفته اند.

اما اين كه اين روايت با اجماع در تضاد است:

اولا: چنين اجماعي ثابت نيست؛ چرا كه تعداد زيادي از علماي اهل سنت چنين اجماعي را قبول ندارند:

اين ادعا با ديدگاه بزرگان اهل سنت در تضاد است؛ مشاهيري مثل: ماوردي شافعي، متوفاي۴۵۰هـ، ابو حامد غزالي دانشمند نامدار اهل سنت متوفاي۴۷۸، قرطبي مفسر بلندآوازه اهل سنت متوفاي۶۷۱هـ، عضد الدين إيجي متكلم سني مذهب متوفاي۷۵۶هـ ابن عربي مالكي متوفاي۵۴۳هـ و بسياري از بزرگان سني مذهب كه همگي صراحتا گفته اند كه در انتخاب ابوبكر اجماعي در كار نبوده است. جداي از رواياتي كه بر اين مطلب وجود دارد !

ماوردي شافعي و ابويعلي حنبلي در أحكام السلطانية (هر دوي اين ها كتابي با همين نام دارند) در اين باره گفته اند:

فقالت طائفة: لا تنعقد (أي الإمامة) إلاّ بجمهور أَهْلِ الْعَقْدِ وَالْحَلِّ من كلّ بلد، ليكون الرضا به عامّاً، والتسليم لإمامته إجماعاً، وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر علي الخلافة باختيار من حضرها، ولم يُنتظر ببيعته قدومُ غائب عنها».

طايفه اي گفته اند كه امامت جز با اجماع اكثريت اهل حل و عقد از هر شهري منعقد نمي شود؛ تا اين رضايت عموم مردم از آن استنباط شود و همه مردم تسليم امامت او باشند، اين ديدگاه مردود است به واسطه بيعت با ابوبكر بر خلافت كه تنها حاضران با او بيعت كردند و اصلا منتظر آمدن و بيعت غائبان نشدند.

الماوردي البصري الشافعي، أبو الحسن علي بن محمد بن حبيب (متوفاي۴۵۰هـ)، الأحكام السلطانية والولايات الدينية،ج۱، ص۷، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، ۱۴۰۵هـ ـ ۱۹۸۵م

يعني تنها حاضران در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند و او را انتخاب كردند و اصلا منتظر ديگر اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله كه همه آن ها در جيش اسامه يا در جاهاي ديگر حضور داشتند، نماندند و ابوبكر را انتخاب كردند.

قرطبي متوفاي۶۷۱هـ مي نويسد:

فإن عقدها واحد من أهل الحل والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله خلافا لبعض الناس حيث قال: لا تنعقد إلا بجماعة من أهل الحل والعقد ودليلنا أن عمر رضي الله عنه عقد البيعة لأبي بكر.

اگر يك نفر از اهل حق و عقد، امامت شخصي را منعقد كند؛ امامت او ثابت مي شود و عمل او براي ديگران نيز الزام آور است؛ بر خلاف نظر برخي از مردم كه گفته اند: امامت، جزء با جماعتي از اهل حل و عقد منعقد نمي شود. دليل ما اين است كه عمر (به تنهائي) بيعت با ابوبكر را منعقد كرد.

الأنصاري القرطبي، ابوعبد الله محمد بن أحمد (متوفاي۶۷۱هـ)، الجامع لأحكام القرآن،ج۱، ص۲۶۹، ناشر: دار الشعب - القاهرة.

امام الحرمين ابوحامد غزالي متوفاي۴۷۸هـ مي گويد:

«اعلموا أنّه لا يشترط في عقد الإمامة، الإجماع؛ بل تنعقد الإمامة وإن لم تجمع الأمّة علي عقدها، والدليل عليه أنّ الإمامة لمّا عُقِدت لأبي بكر إبتَدَر لإمضاء أحكام المسلمين، ولم يتأنّ لانتشار الأخبار إلي من نأي من الصحابة في الأقطار، ولم ينكر منكر. فإذا لم يُشترط الإجماعُ في عقد الإمامة، لم يَثبُت عددٌ معدود ولا حدّ محدود، فالوجه الحكم بأنّ الإمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلّ والعقد»..

بدانيد كه در انعقاد امامت اجماع شرط نيست؛ بلكه امامت منعقد مي شود؛ ولو اين كه امت بر آن اجماع نداشته باشند. دليل ما براي آن اين است كه وقتي امامت ابوبكر منعقد شد، او به اجراي احكام مسلمانان مبادرت ورزيد و صبر نكرد تا خبر امامت او به تمام صحابه در همه شهرها برسد؛ كسي نيز منكر آن نشده. وقتي براي انعقاد امامت نيازي به اجماع نباشد، عددي مشخص و حدي خاصي نيز معين نمي شود؛ پس نظر بهتر اين است كه امامت با نظر و انتخاب يك نفر از اهل حل و عقد نيز منعقد مي شود.

الإرشاد في الكلام: ۴۲۴، باب في الاختيار وصفته وذكر ما تنعقد الإمامة به، ط. القاهرة ۱۳۶۹ هـ.

عضد الدين إيجي متوفاي۷۵۶هـ در كتاب المواقف مي گويد:

وإذا ثبت حصول الإمامة بالاختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لا يفتقر إلي الإجماع إذ لم يقم عليه دليل من العقل أو السمع بل الواحد والإثنان من أهل الحل والعقد كاف لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك كعقد عمر لأبي بكر وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان.

وقتي ثابت شود كه امامت با انتخاب و بيعت مردم، حاصل مي شود؛ پس بدان كه اين امامت نيازي به اجماع ندارد؛ زيرا براي لزوم اجماع دليلي عقلي و نقلي وجود ندارد؛ بلكه وجود يك يا دو نفر از اهل حل و عقد كافي است؛ زيرا ما مي دانيم كه صحابه با تمام صلابتي كه در دين داشتند؛ به نظر عمر در انتخاب ابوبكر و نظر عبد الرحمن بن عوف در انتخاب عثمان، كفايت كردند.

تا آن جائي كه مي گويد:

ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن إجماع الأمة هذا ولم ينكر عليهم أحد وعليه انطوت الأعصار إلي وقتنا هذا.

حتي اجماع كساني كه در مدينه حاضر هستند، نيز شرط نيست؛ چه رسد به اجماع تمام امت، كسي آن را انكار نكرده و روش مردم تا زمان ما نيز به همين منوال بوده است.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي۷۵۶هـ)، كتاب المواقف،ج۳، ص۵۹۱، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ، ۱۹۹۷م.

در نتيجه به اعتراف بزرگان و دانشمندان اهل سنت، انتخاب ابوبكر اجماعي نبوده و حاضران در سقيفه بدون در نظر گرفتن نظرات ديگر اصحاب، ابوبكر را انتخاب كردند.

از همه اين ها گذشته در خود صحيح بخاري آمده است كه عمر بن الخطاب اعتراف مي كند، تمام انصار، علي بن أبي طالب و تمام طرفداران او، همچنين زبير بن عوام و طرفداران او از بيعت با ابوبكر خودداري كردند و با انتخاب او به عنوان خليفه مخالف بودند:

حين تَوَفَّي الله نَبِيَّهُ صلي الله عليه وسلم أَنَّ الْأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ في سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري، صحيح البخاري ج۶، ص۲۵۰۵، ح۶۴۴۲، كتاب الْمُحَارِبِينَ من أَهْلِ الْكُفْرِ وَالرِّدَّةِ، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَي في الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

حتي خود ابوبكر اعتراف كرده است كه خلافت او شورائي نبوده است، آن جا كه مي گويد:

وقد كانت بيعتي فلتة وذلك أني خشيتُ الفتنة.

بيعت من يك امر ناگهاني و اتفاقي بيش نبود؛ و به خاطر جلوگيري از فتنه به قبول خلافت تن دادم.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي۲۷۹هـ) أنساب الأشراف،ج۱، ص۲۵۵؛

الصالحي الشامي، محمد بن يوسف (متوفاي۹۴۲هـ)، سبل الهدي والرشاد في سيرة خير العباد،ج۱۲، ص۳۱۵، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۴هـ.

و نيز اعتراف عمر مي كند:

إنما كانت بَيْعَةُ أبي بَكْرٍ فَلْتَةً وَتَمَّتْ ألا وَإِنَّهَا قد كانت كَذَلِكَ وَلَكِنَّ اللَّهَ وَقَي شَرَّهَا وَلَيْسَ فيكم من تُقْطَعُ الْأَعْنَاقُ إليه مِثْلُ أبي بَكْرٍ من بَايَعَ رَجُلًا من غَيْرِ مَشُورَةٍ من الْمُسْلِمِينَ فلا يتابع هو ولا الذي تابعه تَغِرَّةً أَنْ يُقْتَلَا.

بيعت با ابوبكر، امري ناگهاني بود و تمام شد، به درستي كه اين چنين بود؛ ولي خداوند ما را از شر او حفظ كرد؛ در ميان شما كسي ديگري همانند ابوبكر نباشد؛ اگر كسي بدون مشورت با مسلمانان بيعت كند، بيعت شوند و هم بيعت كننده، بايد كشته شوند.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي۲۵۶هـ)، صحيح البخاري،ج۶، ص۲۵۰۵، ح۶۴۴۲، كتاب المحاربين، بَاب رَجْمِ الْحُبْلَي في الزِّنَا إذا أَحْصَنَتْ، تحقيق: د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷هـ - ۱۹۸۷م.

ثانياً: وقتي ثابت شود كه اين روايت حد اقل با چهار سند از رسول خدا صلي الله عليه وآله نقل شده است، روايت متواتر مي شود؛ همان طوري كه ابن حزم اندلسي، بعد از نقل روايتي كه تنها چهار نفر از أصحاب آن را نقل كرده، مي گويد:

فَهَؤُلاَءِ أَرْبَعَةٌ من الصَّحَابَةِ رضي الله عنهم فَهُوَ نَقْلٌ تَوَاتَرَ وَلاَ تَحِلُّ مُخَالَفَتُهُ.

اي چهار نفر از أصحاب اين روايت را نقل كرده اند؛ پس اين نقل، متواتر است و مخالفت با آن جايز نيست.

إبن حزم الأندلسي الظاهري، ابومحمد علي بن أحمد بن سعيد (متوفاي۴۵۶هـ)، المحلي، ج۹، ص۷، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

روايت «علي ولي كل مؤمن من بعدي» نيز با چهار سند صحيح از چهار نفر از أصحاب نقل شده است؛ پس متواتر است و مخالفت با روايت متواتر جايز نيست. و حتي برخي از علماي سني گفته اند كه انكار روايت متواتر مساوي با كفر است:

وَمَنْ أَنْكَرَ الْمُتَوَاتِرَ فَقَدْ كَفَرَ

هر كس روايت متواتر را انكار كند، به درستي كه كافر شده است.

الشيخ نظام الدين وجماعة من علماء الهند، الفتاوي الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان،ج۲، ص۲۶۵، ناشر: دار الفكر - ۱۴۱۱هـ - ۱۹۹۱م.

بنابراين نه تنها اجماع اهل سنت بر خلافت ابوبكر ارزشي ندارد و چيزي را ثابت نمي كند؛ بلكه اين اجماع با روايت متواتر كه انكار آن كفر است، در تضاد مي شود؛ البته اگر اجماعي باشد كه پيش از اين خلاف آن را ثابت كرديم.

ثالثاً: اين روايت ثابت مي كند كه خلافت بعد از رسول خدا، انتصابي است نه انتخابي؛ بنابراين مردم اصلا حق انتخاب كس ديگري را نداشته اند تا اجماع آن ها بر همه حجت و دليل قطعي باشد. در حقيقت اجماع آن ها بر خلافت ابوبكر، در برابر فرمان و خواست خدا و رسول خدا بوده و چنين اجماعي نه تنها حجت و مجزي نيست؛ بلكه عين گمراهي و ضلالت است.

در اصطلاح اصوليين، روايات ثابت كننده ولايت اميرمؤمنان عليه السلام، بر اجماعي كه جناب هيثمي مدعي شده، «ورود» دارد و موضوع اجماع را از بين مي برد.

توضيح مطلب:

ورود به اين معنا است كه دليل «وارد» موضوع دليل «مورود» را به صورت حقيقي و كامل بر مي دارد؛ يعني با وجود «دليل وارد»، «دليل مورود» اصلا موضوعيت ندارد.

در اين جا روايت «وهو ولي كل مؤمن بعدي» دليل وارد و إجماعي كه هيثمي مدعي شده، دليل مورود است و با وجود اين روايت اصلا اجماع موضوعيت ندارد؛ زيرا ولايت و حكومت در درجه اول از آن خداوند است و خداوند اين ولايت را به اميرمؤمنان عليه السلام داده است. پس با وجود اين دليل اصلا نوبت به اجماع نمي رسد.

اولويت به معناي قرب و تبعيت است:

ثالثها سلمنا أنه أولي لكن لا نسلم أن المراد أنه الأولي بالإمامة بل بالاتباع والقرب منه فهو كقوله تعالي «إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ» ولا قاطع بل ولا ظاهر علي نفي هذا الاحتمال بل هو الواقع إذ هو الذي فهمه أبو بكر وعمر وناهيك بهما من الحديث فإنهما لما سمعاه قالا له أمسيت يا ابن أبي طالب مولي كل مؤمن ومؤمنة أخرجه الدارقطني و أخرج أيضا أنه قيل لعمر إنك تصنع بعلي شيئا لا تصنعه بأحد من أصحاب النبي (ص) فقال إنه مولاي.

دليل سوم: ما مي پذيريم كه علي (عليه السلام) أولي است؛ اما نمي پذيريم كه مقصود، اولويت او امامت باشد؛ بلكه منظور از آن اوليت به پيروي و قرب است؛ پس سخن پيامبر همانند اين گفته خداوند است كه «سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند كه از او پيروي كردند» نه دليل قطعي و نه دليل ظاهري بر نفي اين احتمال وجود ندارد؛ بلكه واقعيت همين است و ابوبكر و عمر نيز همين معنا را فهميده اند؛ زيرا آن ها وقتي اين سخن را شنيدند به علي (عليه السلام) گفتند: «اي پسر ابوطالب، تو از امروز مولي هر مؤمن و مؤمنه اي شدي». اين روايت را دارقطني نقل كرده. و همچنين دارقطني نقل كرده است كه به عمر گفتند: تو كاري را كه امروز نسبت به علي عليه السلام، براي هيچ يك از أصحاب انجام نداده بودي، در جواب گفت: او مولاي من است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي۹۷۳هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج۱، ص۱۱۰، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ - ۱۹۹۷م.

پاسخ:

در پاسخ به اين شبه به چند نكته اشاره مي كنيم:

اولاً: ايشان آيه را به صورت كامل نقل نكرده است و اگر به صورت كامل نقل مي كرد، معنا و مقصود خدا و پيامبرش بهتر روشن مي شد:

إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين . آل عمران/۶۸.

سزاوارترين مردم به ابراهيم، آنها هستند كه از او پيروي كردند، و (در زمان و عصر او، به مكتب او وفادار بودند همچنين) اين پيامبر و كساني كه (به او) ايمان آورده اند (از همه سزاوارترند) و خداوند، وليّ و سرپرست مؤمنان است.

جمله «أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي» از نظر معنا و الفاظ دقيقا همانند جمله «وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنين» است نه شبيه «أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْراهيمَ...». رسول خدا همان ولايتي را كه خود او و خداوند عزوجل بر مؤمنان دارد، براي اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كرده است. هر معناي جمله «الله ولي المؤمنين» داشته باشد، جمله «أنت ولي كل مؤمن بعدي» نيز همان معنا و مقصود را مي رساند؛ اما چرا ابن حجر هيثمي كل آيه را نياورده است؟

ثانياً: همان طور كه پيش از اين گفتيم و مباركفوري نيز اعتراف كرده بود، كلمه «بعدي» نقش اساسي در تعيين معناي روايت و مقصود پيام آور خدا دارد؛ چرا كه طبق اين روايت، رسول خدا همان ولايتي را كه خودش دارد، براي بعد از خودش به اميرمؤمنان عليه السلام واگذار كرده است.

ترديدي نيست كه ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله، همان ولايت خداوند و به معناي اولويت در تصرف است؛ چنانچه خداوند مي فرمايد:

النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِم . الأحزاب/۶.

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است .

تمام مفسران شيعه و سني اتفاق دارند كه مقصود خداوند در اين آيه اولويت در تصرف، اطاعت مطلق و... است. رسول خدا دقيقا همين ولايتي را كه خودش دارد، براي بعد از خودش به اميرمؤمنان عليه السلام ثابت كرده و فرموده:

إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي وَأَنَا مِنْهُ، وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي.

به درستي كه علي از من است و من از اويم، و او «ولي» هر مؤمني بعد از من است.

ثالثاً: تبريك گفتن ابوبكر و عمر، بهترين دليل است بر اين كه مقصود رسول خدا صلي الله عليه وآله چيزي غير از قرب، دوستي، نصرت و... است؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام پيش از آن نيز دوست مردم و همواره ياور مؤمنان بوده است:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْض . التوبه/۷۱.

مردان و زنان باايمان، وليّ (يار و ياور) يكديگرند... .

و اميرمؤمنان عليه السلام نيز پيش از آن جزء همين مؤمنان و ياور همه مؤمنان بوده است؛ پس بايد در آن روز به مقام جديدي دست يافته باشد كه شايسته تبريك گفتن داشته باشد.

جمله «أمسيت يا ابن أبي طالب مولي كل مؤمن ومؤمنة؛ تو از امروز مولاي هر مومن و مؤمنه اي شدي» نظر ما را تأييد و مقصود ابوبكر و عمر را روشن تر مي كند؛ چرا كه اميرمؤمنان عليه السلام پيش از آن نيز دوست و ياور مؤمنان بوده نه دشمن مؤمنان و از آن روز به مقام جديدي دست يافته است؛

رابعاً: اگر طبق سخن ابن حجر هيثمي معناي «أنت ولي كل مؤمن بعدي» «اتباع وقرب» باشد، بايد بگوييم كه علي بن أبي طالب وظيفه دارد كه از مؤمنان تبعيت و پيروي كند و زماني «أولي بالمؤمنين» خواهد بود كه به صورت مطلق از مؤمنان پيروي كرده باشد؛ همان طوري كه طبق آيه قرآن، پيروان حضرت ابراهيم و كساني كه تبيعت كامل از آن حضرت كرده اند، «اولي الناس بإبراهيم» ملقب شده بودند.

آيا ابن حجر مي تواند اين معنا را بپذيرد؟

آيا اين معنا با روايت رسول خدا سازگاري دارد؟

خامساً: حتي اگر به معناي «إتباع وقرب» نيز باشد، بازهم شايستگي آن حضرت را به خلافت ثابت مي كند؛ زيرا با وجود شخصي كه «اولي الناس» نسبت به مردم است؛ چرا ديگران كه داراي چنين مقامي نيستند، خليفه شوند؟

امامت امام علي عليه السلام، بلافصل نيست؛ تقديم مفضول بر افضل جايز است:

ابن حجر هيثمي در چهارمين دليل خود مي گويد:

رابعها سلمنا أنه أولي بالإمامة فالمراد المآل وإلا كان هو الإمام مع وجوده (ص) ولا تعرض فيه لوقت المآل فكان المراد حين يوجد عقد البيعة له فلا ينافي حينئذ تقديم الأئمة الثلاثة عليه لانعقاد الإجماع حتي من علي عليه كما مر وللأخبار السابقة المصرحة بإمامة أبي بكر وأيضا فلا يلزم من أفضلية علي علي معتقدهم بطلان تولية غيره لما مر أن أهل السنة أجمعوا علي صحة إمامة المفضول مع وجود الفاضل بدليل إجماعهم علي صحة خلافة عثمان واختلافهم في أفضليته علي علي وإن كان أكثرهم علي أن عثمان أفضل منه... .

چهارمين دليل: حتي اگر بپذيريم كه مقصود اولي به امامت باشد، مراد آن حضرت آينده و عاقبت است و گرنه لازم مي آيد كه علي (عليه السلام) با وجود رسول خدا، امام باشد. و رسول خدا زمان تحقق آن را در آينده مشخص نكرده است؛ پس مقصود آن است كه هر وقت مردم با او بيعت كردند، او امام است؛ بنابراين منافاتي ندارد با تقديم ائمه سه گانه؛ چرا كه براي امامت آن ها اجماع منعقد شده؛ حتي از جانب خود علي (عليه السلام) چنانچه گذشت. و به دليل رواياتي كه تصريح به امامت ابوبكر داشت.

همچنين طبق اعتقاد اهل سنت، افضليت علي (عليه السلام) ولايت غير او را باطل نمي كند؛ زيرا اهل سنت اجماع دارند بر صحت امامت مفضول با وجود فاضل؛ زيرا آن ها اجماع دارند بر صحت خلافت عثمان، با اختلافي آن ها در افضليت عثمان بر علي دارند؛ اگر چه اكثر بر اين باورند كه عثمان از علي (عليه السلام) افضل است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي۹۷۳هـ)، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة،ج۱، ص۱۱۰، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۷هـ - ۱۹۹۷م.

دهلوي نيز همين شبهه را مطرح كرده و گفته:

و نيز ولي از الفاظ مشتركه است چه ضرور است كه اولي به تصرف مراد باشد و نيز غير مقيد است به وقت و مذهب اهل سنت همين است كه در وقتي از اوقات حضرت امير امام مفترض الطاعه بود بعد از جناب پيغمبر صلي الله عليه و سلم.

الدهلوي، حافظ (عبدالعزيز) غلام حليم بن شيخ قطب الدين احمد بن شيخ ابوالفيض المعروف به شاه ولي الله الهندي، تحفه اثنا عشري، ص۳۴۶

پاسخ:

اولاً: همان طوري كه پيش از اين گفتيم، بر خلاف گفته ابن حجر، رسول خدا صلي الله عليه وآله از كلمه «من بعدي» استفاده كرده و زمان تحقق آن را نيز مشخص كرده است؛ بنابراين به صورت مطلق نفرموده؛ بلكه قيد زده و دقيقا بعد از خودش را زمان تحقق امامت و اين ولايت مشخص كرده است.

بنابراين، با وجود علي بن أبي طالب عليه السلام ديگران حق خلافت و امامت نخواهند داشت و خلافت آن ها باطل است.

ثانياً: اميرمؤمنان عليه السلام حتي با وجود رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز اين ولايت را اعمال كرده است و حق تصرف داشته است و اتفاقا همين اعمال ولايت از جانب آن حضرت، باعث شكايت أصحاب شد و رسول خدا صلي الله عليه وآله در جواب آن ها فرمود كه او:

وَهُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي.

اين مسأله هيچ محذوري نيز ندارد؛ چرا كه ولايت اميرمؤمنان عليه السلام، در عرض ولايت رسول خدا صلي الله عليه وآله نيست؛ بلكه در طول ولايت ايشان بوده است.

اما اين كه ايشان ادعا كرده، ولايت مفضول با وجود فاضل اشكالي ندارد، بر خلاف عقل، قرآن و سنت رسول خدا صلي الله عليه وآله است؛ زيرا تمام عقلاي عالم تقديم مفضول بر فاضل را قبيح مي دانند. تا كنون ديده نشده است كه در شرايط مساوي بيماري با وجود طبيب متخصص و مجرب، سراغ پزشك عمومي و تازه كار برود كه احتمال دارد بيماريش نه تنها معالجه نشود؛ بلكه بدتر هم بشود.

آيات قرآن كريم بهترين دليل بر اين است كه تقديم مفضول بر افضل جايز نيست، خداوند در آيات متعدد اين مطلب را گوشزد كرده است؛ چنانچه در آيات متعدد اين نكته را متذكر شده است:

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُماتُ وَ النُّورُ. الرعد/۱۶.

بگو: «آيا نابينا و بينا يكسانند؟! يا ظلمتها و نور برابرند؟!

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلي شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلي مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلي صِراطٍ مُسْتَقيم . النحل/۷۶.

خداوند مثالي (ديگر) زده است: دو نفر را، كه يكي از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كاري نيست و سربار صاحبش مي باشد او را در پي هر كاري بفرستد، خوب انجام نمي دهد آيا چنين انساني، با كسي كه امر به عدل و داد مي كند، و بر راهي راست قرار دارد، برابر است؟!

قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْباب . الزمر/۹.

بگو: «آيا كساني كه مي دانند با كساني كه نمي دانند يكسانند؟! تنها خردمندان متذكّر مي شوند!»

و يا در آيه ديگر مي فرمايد:

أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ. يونس/۳۵.

آيا كسي كه هدايت به سوي حق مي كند براي پيروي شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمي شود مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مي شود، چگونه داوري مي كنيد؟!»

پيش از اين روايات زيادي را نيز از طريق اهل سنت نقل كرديم كه رسول خدا صراحتا فرمود:

مَن تَقَدَّمَ علي قومٍ من المسلمين يَري أنَّ فيهم من هو أفضلُ منه فقد خانَ اللهَ ورسولَه والمسلمين.

هر كس خودش را بر گروهي از مسلمانان مقدم كند؛ در حالي كه مي داند در ميان آن قوم كسي بهتر از او وجود دارد؛ به درستي كه به خدا، رسول او و مسلمانان خيانت كرده است.

بنابراين، هم از نظر عقل، هم از نظر قرآن و هم از نظر روايات اهل سنت، تقديم مفضول بر افضل جايز نيست.

اين ها مهمترين سؤالات و شبهاتي بود كه علماي اهل سنت در پاسخ به روايت «علي ولي كل مؤمن بعدي» مطرح كرده بودند.

معناي كلمه ولي در فرهنگ صدر اسلام

پس از پاسخ به اين شبهات، نوبت به اين مي رسد كه معناي دقيق كلمه «ولي» و مشتقات آن از ديدگاه لغت مشخص شود.

ترديدي نيست كه تمام لغت ها در حال تغيير و تحول هستند و معاني و كلمات در گذر زمان تغيير خواهند كرد؛ بنابراين ما اگر مي خواهيم معناي دقيق كلام خدا و رسول او را بفهميم بايد به فرهنگ واژگان و فهم مردم همان زمان مراجعه كنيم.

با مراجعه به كلمات و سخنان خلفاي سه گانه و افراد نزديك به آن ها، درمي يابيم كه همه آن ها از كلمه «ولي» سرپرستي، اولويت به تصرف، امامت، حكومت و خلافت را فهميده و در سخنراني ها، گفتگوها و نوشته هايشان استفاده كرده اند. ما به چند نمونه اشاره مي كنيم.

بلاذري در انساب الأشراف، ابن قتيبه دينوري در عيون الأخبار، طبري و ابن كثير در تاريخشان و بسياري ديگر از بزرگان اهل سنت، نقل كرده اند كه وقتي ابوبكر به خلافت رسيد، در نخستين سخنراني خود ولي مردم معرفي كرد:

لَمَّا وُلِّيَ أَبُو بَكْرٍ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ، خَطَبَ النَّاسُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَيُّهَا النَّاسُ فَقَدْ وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.

و چون ابوبكر به خلافت رسيد براي مردم سخنراني كرد و پس از حمد و ثناي الهي گفت: اي مردم من رهبر شما شده ام؛ ولي بهترين شما نيستم.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي۲۷۹هـ) أنساب الأشراف، ج۱، ص۲۵۴؛

الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي۲۷۶هـ)، عيون الأخبار، ج۱، ص۳۴؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي۳۱۰هـ)، تاريخ الطبري، ص۲۳۷ ـ ۲۳۸، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

اين خطبه با سند هاي صحيح نقل شده است؛ ابن كثير دمشقي سلفي، بعد از نقل اين خطبه مي نويسد:

وهذا إسناد صحيح.

سند اين حديث صحيح است.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي۷۷۴هـ)، البداية والنهاية، ج۶، ص۳۰۱، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

مسلم بن حجاج نيشابوري به نقل از خليفه دوم مي نويسد:

فَلَمَّا تُوُفِّيَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قَالَ أَبُو بَكْرٍ: أَنَا وَلِيُّ رَسول صلي الله عليه وآله مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا... ثُمَّ تُوُفِّيَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِيُّ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم وَوَلِيُّ أَبِي بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِي كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.

النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي۲۶۱هـ)، صحيح مسلم،ج۳، ص۱۳۷۸، ح ۱۷۵۷، كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْء، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

در اين روايت خليفه دوم تصريح مي كند كه ابوبكر خود را ولي و خليفه رسول خدا مي دانست؛ ولي شما دو نفر او را تكذيب كرده و وي را خيانت كار و... مي دانستيد، من نيز خودم را ولي و خليفه رسول خدا مي دانم و شما دو نفر مرا دروغگو خيانت كار و... مي دانيد.

عبد الرزاق عن معمر عن الزهري عن مالك بن أوس بن الحدثان النصري... فلما قبض رسول الله صلي الله عليه وآله قال أبو بكر أنا ولي رسول الله صلي الله عليه وآله بعده أعمل فيه بما كان يعمل رسول الله صلي الله عليه وآله فيها ثم أقبل علي علي والعباس فقال وأنتما تزعمان أنه فيها ظالم فاجر والله يعلم أنه فيها صادق بار تابع للحق ثم وليتها بعد أبي بكر سنتين من إمارتي فعملت فيها بما عمل رسول الله صلي الله عليه وآله وأبو بكر وأنتما تزعمان أني فيها ظالم فاجر.

عمر گفت: و چون رسول خدا از دنيا رفت ابوبكر گفت: من ولي و جانشين پيامبرم، و همانگونه كه او رفتار كرد من نيز چنان خواهم رفتار كرد؛ سپس عمر به علي و عباس گفت: شما خيال مي كرديد كه أبو بكر ظالم و فاجر است... سپس من بعد از ابوبكر دو سال حكومت كردم و روش رسول و ابوبكر را ادامه دادم...

إبن أبي شيبة الكوفي، أبو بكر عبد الله بن محمد (متوفاي۲۳۵ هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار،ج۵، ص۴۶۹، ح۹۷۷۲، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولي، ۱۴۰۹هـ.

نكته مهم در اين روايت اين است كه ابوبكر مي گويد:

«أنا ولي رسول الله صلي الله عليه وآله بعده».

كلمه « بعده » مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود مي رساند.

عمر بن الخطاب نيز در نخستين سخنراني اش خود را «ولي» مسلمانان معرفي كرده است:

خطب عمر بن الخطاب حين ولي فحمد الله وأثني عليه وصلي علي نبيه ثم قال: إني قد وليت عليكم... .

عمر پس از به خلافت رسيدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثناي الهي گفت: من بر شما خليفه شده ام... .

البلاذري، أحمد بن يحيي، أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱۲؛ الطبري، محمد بن جرير، تاريخ الطبري، ج۲، ص۵۷۲، دار الكتب العلمية - بيروت.

و در آخرين لحظات عمرش آروز مي كرد كه ايكاش فلاني و فلاني بود تا آن ها را به عنوان «ولي» بر مردم انتخاب مي كردم:

حدثنا هارون بن معروف قال حدثنا ضمرة بن ربيعة عن الشيباني عن أبي العجفاء قال قيل لعمر رضي الله عنه يا أمير المؤمنين لو عهدت قال: لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح لوليته...

النميري البصري، ابوزيد عمر بن شبة (متوفاي۲۶۲هـ)، تاريخ المدينة المنورة،ج۲، ص۶۱، رقم: ۱۴۹۶،تحقيق علي محمد دندل وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۷هـ-۱۹۹۶م.

لو أدركت أبا عبيدة بن الجراح باقيا استخلفته ووليته... ولو أدركت خالد بن الوليد لوليته.

الدينوري، عبد الله بن مسلم، الإمامة والسياسة، ج۱، ص۲۵، تحقيق: خليل المنصور، دار الكتب العلمية - بيروت - ۱۴۱۸هـ.

لو كان سالم مولي حذيفة حيا لوليته.

إبن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، مقدمة ابن خلدون، ج۱، ص۱۹۴، دار القلم - بيروت - ۱۹۸۴؛ أبي حيان الأندلسي، محمد بن يوسف، تفسير البحر المحيط، ج۴، ص۳۱۴ـ بيروت، ۱۴۲۲هـ.

لو أدركت معاذ بن جبل ثم وليته.

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله، حلية الأولياء، ج۱، ص۲۲۹، دار الكتاب العربي - بيروت، ۱۴۰۵هـ.

از زبان عائشه نيز نقل شده است كه گفت:

لما ولي أبو بكر قال: قد علم قومي أن حرفتي لم تكن لتعجز عن مؤونة أهلي...

الزهري، محمد بن سعد، الطبقات الكبري، ج۳ ص۱۸۵، دار صادر - بيروت

وقتي ابو بكر خليفه شد گفت: به درستي قوم من مي داند كه شغل من به خاطر اين نبوده كه من از خرج خانواده ام عاجز بودم.

ألباني گفته است:

وإسناد هذا صحيح علي شرط الشيخين.

اسناد اين حديث بنا برشرط شيخين صحيح است

ألباني، محمد ناصر (متوفاي۱۴۲۰هـ)، إرواء الغليل،ج۸، ص۲۳۲تحقيق: إشراف: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، ۱۴۰۵ - ۱۹۸۵م.

عبد الملك بن مروان روزي خطاب كرد گفت:

وليكم عمر بن الخطاب، وكان فظا غليظا مضيقا عليكم فسمعتم له.

سرپرست شما عمر بن خطاب، تندخو و سخت دل و در تنگنا قرار دهنده بر شما بوده پس به او گوش مي داديد.

ابن سيده المرسي، أبو الحسن علي بن إسماعيل ( الوفاة: ۴۵۸هـ)، المحكم والمحيط الأعظم،ج۱، ص۵۱۴، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - ۲۰۰۰م، الطبعة: الأولي، تحقيق: عبد الحميد هنداوي

المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاي۳۴۶هـ) مروج الذهب،ج۱، ص۴۰۱۹۲، دار النشر:

كان عمر بن عبد العزيز رضي الله عنه يقول إذا رأي القاسم بن محمد بن أبي بكر: لو كان لي من الأمر شيء لوليته الخلافة.

عمر ابن عبد العزيز هر وقت قاسم بن محمد را مي ديد مي گفت اگر قدرت مي داشتم او را خليفه مي كردم

إبن خلدون الحضرمي، عبد الرحمن بن محمد (متوفاي۸۰۸ هـ)، مقدمة ابن خلدون،ج۱، ص۲۰۶، ناشر: دار القلم - بيروت - ۱۹۸۴، الطبعة: الخامسة.

السخاوي، شمس الدين محمد بن عبد الرحمن(متوفاي۹۰۲هـ)، التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفة،ج۲، ص۳۷۷،ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، ۱۴۱۴هـ/ ۱۹۹۳م.

نتيجه نهائي:

روايت «علي ولي كل مؤمن بعدي» با عبارت هاي مختلف و سند هاي متعدد و صحيح نقل شده است و ولايت مطلق و بلافصل اميرمؤمنان عليه السلام را ثابت مي كند.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر

* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت